۱۳۸۹ تیر ۱۰, پنجشنبه

سومین ( تلخ نوشته ) هم فیلتر شد...!

اینجا رو هم فیلتر کردن...کم کم داشتم به خودم شک میکردم ...! راستش من نمیتونم از فیلتر شکن استفاده کنم و سرعت اینترنتم هم خیلی پایینه ...فیلتر که شدم دلم گرفت و رفتم به وبلاگ قبلیم یه سری بزنم دیدم ای دل غافل اونجا دیگه فیلتر نیست...! میگن اگه خدا یه دری رو ببنده یه در دیگه رو باز میکنه راست میگن خدا وکیلی...! خلاصه اونجا رو یه اب و جارویی کردم و سی چهل تا کامنت تایید نشده رو تایید کردم و اب حوض رو عوض کردم و دوباره روبراه شد...چایی دم کردم و سماور داره کل کل میجوشه...یه پست تازه هم نوشتم...بفرمایید :  http://shatot2.wordpress.com/

ممکنه چارتا تیکه خرت و پرت بدرد بخور اینجا رو هم ببرم همونجا...راستش اونجا احساس مالکیت میکنم اما اینجا احساس مستاجری...ببخشید دیگه هی این شاخه اون شاخه میپرم...

۱۳۸۹ تیر ۵, شنبه

دست کی رو ببوسم امروز...؟ به کی بگم روزت مبارک بابا...؟

امروز روزه پدره و امسال اولین سالیه که من بی پدرم....! دست کی رو ببوسم امسال...؟ به کی بگم روزت مبارک بابا...؟ به همه شماها که بابا دارین حسودیم میشه...! از همه شماها که بابا دارین اما قدرش رو نمیدونین بدم میاد...! منم بابا داشتم اما قدرش رو ندونستم...همینجاها بود که نوشتم : تو به ما نون دادی بابا...! فقط نون دادی...! ستاره به اسمون بود سوار موتورت مِشُدی مِرَفتی سر کار ! شبا هم با رفیقات مِرَفتی کوسنگی عرق خوری تا نصفه شب !


اینارو وقتی زنده بودی نوشتم بابا.....بابا جان گه خوردم که نوشتم .... غلط کردم که نوشتم ... ! کاش بودی و هر روز میزدی توی گوشم بابا.....کاش بودی و همون نون رو هم نمیدادی اما بودی بابا...! کاش بودی و هر شب تا دیر وقت مرفتی عرق خوری ....کاش نمیمردی بابا...کاش من زودتر میمردم بابا جان...!


...........................................................................................................


( خوبه ادم یه جا داشته باشه که تنها باشه...که کسی بالای سرش نباشه که هق هق گریه هاشو ببینه ... که هر چی دلش میخواد اشک بریزه...! )




۱۳۸۹ خرداد ۲۷, پنجشنبه

سه ماه تعطیلی و پلخمون و سنگُ و چُغُک و شیشه همسایه...!!

بچه که بودم امتحان نهایی کلاس پنجم توی مدرسه علویه بود...امتحان که تموم میشد سه ماه تعطیلی تازه شروع میشد که عاشقش بودم...! سه ماه تعطیلی اونوقتا یعنی کاغذ باد هوا کردن .... اونم کاغذ بادهایی که خودمون درست میکردیم با کاغذ گراف و لوخ و سِرشک ...! سه ماه تعطیلی اونوقتا یعنی بازی هفت سنگ و خانه جن و خر سُست پالونِ سُست...! یعنی توشله بازی ( شون شون قاق بالاقاقِت...!! ) و گاو گذر پندیل...!! یعنی پلخمون و سنگُ و چُغُک و شیشه همسایه...!!


سه ماه تعطیلی اونوقتا یعنی کاسبی های کودکانه... فالی فروشی ...کاک و شانسی و گندم شادونه و ارد نخودچی با قُطاب هایی که توی بعضی هاش یه دوزاری بود که وقتی گاز میزدی و دوزاری زیر دندونت میومد انگار دنیارو بهت دادن...! سه ماه تعطیلی اونوقتا یعنی :شیره بلاله شوره بلال ...! شیرای قوچونه بلال...! یعنی فِرفِرک های رنگارنگ ...یعنی الاسکا و چرخ و فلک های دوزاری و یَخ در بهشت...!

سه ماه تعطیلی اونوقتا یعنی غوطه خوردن توی جوی اب یا استخر فَلکه صاحب الزمان یا دَمه شُتُر گلوی فلکه فردوسی ....یعنی به نیش کشیدن گلابی های کال یا اَخکوک های سبز دزدی از باغ استان قدس و اسهال گرفتن...!


سه ماه تعطیلی اونوقتا یعنی اغل زنبور شور کردن... یعنی چُغُک بازی...اونم چُغُک هایی که بَغَل چینگشون زرد بود و زود عادتی میشُدَن مینشستن روی شونه ات و با اون چینگ کوچولوشون از لای لَبات تُف های در اومده رو میخوردن...!!!

سه ماه تعطیلی اونوقتا یعنی یک عالَمه تُخمه خَربُزه شور که مادر تَف داده بود و مُشت مُشت میریختی توی دهنت و با پوست میجویدی و شوری اش چه لذت بخش بود ... یعنی کشک تخته ای که هی با اب دهنت خیسش میکردی و با دندان کم کم از بغلش میتراشیدی میخوردی...! یعنی ادامس بادکنکی که باد میکردی و میترکید و پخش میشد روی نصف صورت و دماغت...یعنی یک مشت پوست ادامس خروس نشان که تمام سرمایه بچه گانه ات بود ...! یعنی بیرجامه ( بیژامه) گشاد مامان دوز و دمپایی های گشاد و کله کچل و دماغای اویزوون...!!

یادت بخیر کودکی ... یادت بخیر همه روزهای بر باد رفته و از یاد نرفته... یادت بخیر...!

.................................................................................................................

یکی از دوستان محترم نوشته یادته جواب ( شون شون قاق بالا قاقت ) چی بود؟ که خدمت ایشون عرض میکنم من با توشله فقط ( دم پل ) بازی میکردم و خانگی بلد نبودم و البته یادم نمیاد جوابش چی بود... توشله ها اولش یک رنگ بود ( تقریبا ابی رنگ )و بد قواره ولی بعدا این توشله های خوشگل سه رنگ خارجی اومد که خیلی قشنگ بود :) /// توشله بازای حرفه ای یک ( مت ) داشتن که بهش سماق هم میگفتن و به اصطلاح توشله اصلی و شاه توشله اونا بود...!

۱۳۸۹ خرداد ۲۶, چهارشنبه

پسرک کبریت فروش و هلوی زردالو...!

تو تاکسی پشت چراغ قرمز بودم که پسرک کبریت فروش اومد و با التماس از راننده خواست تا کبریت بخره که نخرید...پسرک به زردالوهای توی پلاستیک روی پام اشاره کرد و گفت عَمو یک هلو مِدی...!! بزرگترین زردالو رو بهش دادم و پسرک با ذوق اونو گرفت و به دوستاش که کنار خیابون وایستاده بودن نشون داد و خندید ..... بعد گاز زد به زردالو و رفت طرف یه ماشین دیگه...! یک لحظه دلم خواست که از ماشین پیاده شم و به دوستاش هم زردالو بدم اما ماشین راه افتاد و تا اومدم به حرف دلم گوش بدم دیدم دور شدیم....دلم لب ورچید و غصه دار شد...!!








۱۳۸۹ خرداد ۲۴, دوشنبه

ببینم کِی از رو میره این بَچه پُررو...!

دیشب که رسیدم خونه تلویزیون رو روشن کردم دیدم احمدی نژاد داره با دوتا مجری اقا و خانم صحبت میکنه و طبق معمول چشماش رو ریز کرده و با خنده های مکارانه چرت و پرت میگه....! به جرات میتونم بگم بعد از انقلاب رییس جمهوری به وقاحت این بابا ندیدم که زل بزنه توی دوربین اینقدر راحت دروغ بگه و مردم رو خر فرض کنه ...!

همینجور که داشتم به دروغهاش گوش میکردم دختر چهار ساله ام شروع کرد به شعار دادن که ای ول ای وله... ای ول... احمدی خره ای ول...موسوی سره ای ول...! اولش توجه نکردم اما دخترم دست بردار نبود و اومد جلو گفت :باباجون... بابا جون...! گفتم جان... گفت احمدی شاشویه...!! مادرش بهش گفت بی ادب...حرف زشت نزنی ها...! گفتم راست میگه دیگه بچه.... این بابا ریده به همه جای این مملکت رفته...! خانومم عتاب امیز گفت مسعود...! جلوی بچه حرف زشت نزن ...گفتم ببخشید خانوم ...! این بابا جیش کرده به همه جای این مملکت ....خوبه...؟

دوباره دخترم شروع کرد به ابراز احساسات و باز اومد جلو دستاش رو گذاشت روی زانوهاش خم شد طرفم گفت.... باباجون احمدی جیشویه...! گفتم ای ول بزن قَدِش و دستم رو اوردم بالا دخترم با دست کوچکش محکم زد روی دستم....خلاصه که ابراز احساسات متقابل من باعث شد دخترم هی یک دوری میزد میومد جلو و بدترین کلمه ای رو که تا بحال شنیده بود نثار احمدی نژاد میکرد و میزد قَدِش و میرفت...!

بچه پر رو...! بوناک...! دروغگوی قراضه ...! زر زرو و چند تا کلمه دیگه که درست متوجه نشدم القابی بود که دخترم به احمدی نژاد داد و خسته شد رفت توی اتاق بخوابه...تازه احمدی نژاد شانس اورد دختر بزرگترم خواب بود والا دوتایی با ابراز احساسات لطیفشون حسابی از خجالتش درمیومدن...!

مصاحبه که تموم شد اومدم فوتبال ببینم که صدای دخترم از توی اتاق اومد که احمدی گوزوی کله خرابه...!! و مامانش دعواش کرد که بگیر بخواب دیگه حالم به هم خورد ...!!

...................................................................................................


ـ قبول کنیم که این بابا دیگه مثل سابق رو بورس نیست...! ( منظورم اینه که دیگه حتی سوژه ای برای مسخره شدن هم نیست...! ) قبول کنیم که دیگه کسی اون رو تحویل نمیگیره نه در داخل و نه در خارج....حتی اصولگراهای دواتشه هم روبرگردوندن ازش...یه مدت رفت هی به روسیه و چین لب داد و لاس زد و خودش رو مالوند به اونا و اونا هم ارضا که شدن عین یه دستمال کثیف پرتش کردن تو سطل زباله... از رو که نرفت که...! باز رفت با ترکیه و برزیل شروع کرد به لاس زدن...! فردا همین دوتا کشور هم ارضا میشن ...ببینم کی از رو میره این بچه پررو...!

ـ مسخره تر از تلویزیون خودمون و این ضرغامی ندیدم.... تو کشورهای اروپایی یا امریکا هر طور و با هر دکوری که با شخصیت های سیاسی مصاحبه میکنن اینا زرتی عین همون رو اجرا میکنن...! مسابقه هاشون دقیقا کپی از روی کانال های تلویزیون کشورهای دیگه اس...! مستند سازیهاشونم همینطور...! اخبارشون هم ...!! بابا یه کم ابتکار داشته باشین اخه...!


ـ ممنون از دوست عزیزی که فرق حسن با یوسف رو تذکر داد بهم ....کم دقتی کردم :)

۱۳۸۹ خرداد ۱۹, چهارشنبه

خوب شد که رای هایمان را دزدیدن...خیلی خوب شد...!!

پارسال همین روزها بود که همه رو ترغیب میکردم به رای دادن...احساس میکردم این کمترین کاریه که میتونم انجام بدم...! به همراه دختر کوچکم در اجتماعات شرکت میکردم و از اینهمه شور و شوق به وجد میومدم...پارسال همین روزها بود که پدر هم بود...خدا بیامرز عکس میر حسین رو زده بود جلوی ماشین و پشت شیشه مغازه اش... میگفت میر حسین ادم خوبیه...میگفت میر حسین ادمه... انسانه...! و من متحیر بودم که مگه بقیه ادم نیستن... انسان نیستن و نمیدونستم که ادم بودن فقط به روی دوپا راه رفتن نیست...بچه ها که دور هم بودن میگفت یک عمر نون حلال دادم به شما حالا یک چیز از شما میخوام.... به موسوی رای بدین اگه ای مملکته دوست دارین...!

پارسال همین روزها بود که با چند تا بچه بسیجی بحث میکردم که یه بزرگترشون اومد جلو گفت : شما رای میدی؟ گفتم بله... گفت ای ول...!! مهم اینه که رای بدی...! به هر کسی که دوست داشتی رای بده...به موسوی...به کروبی...اونی که باید انتخاب بشه انتخاب میشه و نیشخندی زد دور شد... و من احساس بدی بهم دست داد ...!

پارسال همین روزها بود که امید دوباره جوانه زده بود در دلهای مردم ساده دل ما...خیلی ها که مثل من مردم رو ترغیب به رای دادن کرده بودن بعد از انتخابات و وقایعی که پیش امد عذر خواهی کردند و گفتند کاش رای نمیدادیم که رای هایمان را بدزدند...! اما من پشیمان نیستم از رای دادن و ترغیب کردن بقیه به رای دادن... اتفاقا خوب شد که رای هایمان را دزدیدن...خیلی خوب شد...!!



۱۳۸۹ خرداد ۱۵, شنبه

دلم برای فیلم های علی حاتمی و بیضایی و تقوایی تنگ شده...!

وقتی اکثر ادمهای جامعه ما غمزده و ملول هستند و خندیدن از ته دل برای اونا تبدیل به ارزو شده یه عده ادمای نون به نرخ روز خوربه ظاهر هنرمند به جای اینکه به فکر راه چاره اساسی برای درمان این افسردگی همه گیر شوند به فکر ماهی گیری از اب گل الود هستن...! ساخت روز افزون فیلم های سطحی ابکی مبتذل سینمای ایران رو داره رو به نابودی میبره...! خوب شد مهران غفوریان هم از لاک خودش بیرون اومد تا این حلقه ابتذال کامل بشه....!



روزگاری از دیدن فیلم های هندی بیزار بودم و عقیده داشتم اکثر فیلم های هندی به شعور و شخصیت مخاطب توهین میکنه و در واقع مخاطب خود رو یه ادم کودن و عقب مانده ذهنی فرض میکنه که میتونه همه چی به خوردش بده....! الان هم سینمای ایران پر شده از اینگونه فیلم ها ی ابکی که تشکیل شده از چار تا دماغ عمل کرده و چند تا لب غنچه قرمزو ال ناز و تن نازو شهنازو دو سه تا بچه خوشگل با عینک دودی و موهای دمب اسبی و چند تا ادم مسخره لوده شب تو اب نمک خوابیده....! حالا اگه احمد پور مخبر هم لابلای فیلم بیخود و بیجهت بزنه زیر اواز و از جواد یساری یا داوود مقامی بخونه و یا بشکن بزنه بگه کیش و مات عفت خانوم....! کیش و مات عفت خانوم دیگه چه بهتر ...! فیلم نامه دیگه میخواد چیکار...؟ هزار هزار فیلم فارسی و هندی قدیمی هست که میشه از روش کپی کرد...کارگردان واسه چی...؟ اخر فیلمم چجوری تموم بشه مهم نیست که دیگه .... اهنگ بادا بادا مبارک و یه اواز خر در چمنی با ریتم نیناش ناش غر در کمری کفایت میکنه...!



قدیما بازیگرا اول فیلم نامه رو میخوندن و میپرسیدن کارگردان کیه بعد تصمیم میگرفتن که در اون فیلم بازی کنن یا نه .... حالا وقتی به اقای علی صادقی میگن تو چه فیلمایی بازی میکنی میگه توی فیلمی که بیشتر پول بدن...نه فیلمنامه براش مهمه نه کارگردان...فقط پول...! اصن شاید من حسودم که این حرفا رو میزنم... شاید اگه نمک علی صادقی یا خوشگلی گلزار یا لبای الناز و دماغ بهنوش رو داشتم جریان فرق میکرد الان...یا افتاده بودم دنبال دوتا خواهر خوشگل و ملوس یا نشسته بودم شیر و عسل میخوردم یا با حلقه ازدواجم بازی میکردم و با لب و دهنم عشوه میومدم....!

دلم برای فیلم های علی حاتمی و بیضایی و تقوایی تنگ شده...و البته برای خیلی چیزهای دیگر که حکم کیمیا رو پیدا کرده اینروزها....!!
.........................................................................................


دوستی در کامنت ها اظهار کردن نگاه غیر کارشناسانه ای داشتم و اینکه قیاس فیلم های ابکی و به اصطلاح طنز امروز با فیلم های قبل از انقلاب اصلا کار درستی نیست...خدمت ایشون عرض میکنم بنده در این نوشته مساله رو کارشناسانه بررسی نکردم چون صلاحیت اینکار رو ندارم و البته قیاسی هم انجام ندادم... من به عنوان یک تماشاگر نظر خودم رو گفتم فقط...!!

۱۳۸۹ خرداد ۸, شنبه

ببخشید اما داره کم کم حالم از شخصیت مجازی به هم میخوره...!

اقا این دنیای مجازی هم خیلی دنیای نامردیه...! درست عین دنیای واقعی...! اما تو دنیای واقعی حسنش اینه که طرفت رو میبینی و میتونی خودت رو برای مقابله یا مناظره یا مباحثه با اون فرد اماده کنی...اما تو دنیای مجازی خیلی وقتا ممکنه رودست بخوری.....یه سبز دواتشه ممکنه یه حاجی ریش پشمو شپشو باشه با یه چماق توی دستش...! نازیلا خانوم هجده ساله ممکنه نوروز سیبیل تسبیح به دست کلاه شاپو باشه که به انی با تیزی بند شلوارت رو بکنه و بی ابروت کنه....! سیبیل طلا هم ممکنه یه دختر شاه پریون کمر باریک دماغ عملی باشه که به ریش خیلی ها بخنده و ریسه بره پای کامپیوتر....!! ...!) البته نباید اینو از نظر دور داشت که خیلی از ادمای مجازی با کلاس و عطر و ادکلن زده و دکتر مهندس هستن اما واقعی نیستن...بلا نسبت عین مترسکای سر جالیز میمونن که کلاغا ازشون میترسن...! حساب باز کردن روی ادمای مجازی عین حساب باز کردن توی این قرض الحسنه های تخمی بی پشتوانه میمونه ... یه روز صبح میای میبینی جاتره بچه نیست.....! میبینی طرف ریده به کاسه کوزه و در رفته....!( به کسی برنخوره جان مولا من خودمم یه شخصیت مجازی ام... ضمنا منظور و مخاطب خاص ندارم .... ! خیلی از ادمای مجازی هم هستن که گل بی عیبن اما من منظورم اینه که ... منظورم اینه که...هیچی اصن....! من اصن زور ندارم.....! )

بعضی از ادمای مجازی هم دزدای بیشرفی هستن که مطالب خوب دیگران رو کش میرن میذارن توی وبلاگای زرد عطر و ادکلن جنسی خودشون و تا یه کسی براشون کامنت میذاره که ای ول بابا این مطلبو خودت نوشتی...؟ دستت طلا...کارت خیلی درسته ...! جواب میده که ای بابا... اینا که چرکنویس و دست گرمه... من کارم رمان نویسیه و اگه منو بشناسی کف میکنی...!! ای تف تو روت بیاد توله سگ دروغگو...تو بابا اب داد هم بلد نیستی بنویسی اونوخ ادعای رمان نویسی داری...؟


خیلی از ادمای مجازی هم هستن که خیلی باحالن.... خیلی کار درستن...! خیلی هم بهت نزدیکن و تو نمیدونی....شاید همین همسایه بغلی... یا همین مغازه سر کوچه ....!! شاید هم خیلی دور باشن عین اون قزاق پیر.....! اما مهم اینه که باحالن.... ادمن... فهمیده ان...و منم نوکر هر چی ادم با فهم و شعورم..... به خدا قسم له له میزنم برای رفاقت در دنیای واقعی با اینا اما حیف... حیف که منم ممکنه یه ادم گوزو باشم...! یه نوروز سیبیل یا یه سیبیل طلا یا یه حاجی ریش پشموی شپشی....!!


ببخشید اما داره کم کم حالم از شخصیت مجازی به هم میخوره....دلم میخواد عین ابطحی یا عبدالطیف عکسم رو بزنم گوشه وبلاگم .... یا عین گجمو...و یا عین نیک اهنگ و نبوی..... دلم میخواد با شناسنامه بنویسم.....با هویت....!! حالا دکتر مهندس نیستم که نباشم...!! کاریکاتوریست و نویسنده سرشناس و فکل کراواتی نیستم نباشم... ادم که هستم که.... نیستم...؟ ارزو هم که بر جوانان عیب نیست....!! هست...؟

...........................................................................................................................

( والله بخدا من هنوز جوونم... هی چپ و راست حاجی حاجی نکنین... حاجی جد و ابادتونه...!! دیدین به این خانومای سانتی مانتال وتیشان فیشانی تا میگی حاج خانوم انگار فحش خواهر و مادر دادی بهشون... منم همین احساس رو دارم به جان خودم... ازصفت حاجی بدم میاد حالا هی بگو حاجی...!! )


در ضمن من منظورم از سیبیل طلا اون وبلاگ سیبیل طلا نیست و همینجوری گفتم....! مثلا...!



در ضمن من دوسه تا کامنت رو تایید نکردم که دوتاش به ایرانیها توهین شده بود و یکیش هم به یه خانومی که من نمیشناسمش و جایزه کن رو گرفته.....!

۱۳۸۹ خرداد ۲, یکشنبه

نمایشگاه گل و گیاه مشهد و گوز سیاه....!!

جمعه گفتیم با خانواده بریم نمایشگاه گل و گیاه مشهد تا یه هوایی عوض کنیم......دوتا بلیط گرفتیم تا خواستیم بریم تو یه گوزسیاه اومد جلو گفت برگردید بیرون ...! خانومم گفت چرا؟ گوز سیاه گفت روسریت عقبه مانتوتم تنگه...!! خانومم شروع کرد به بحث کردن که غلط کردی من مانتوم تنگه و داشت حسابی داغ میکرد که گفتم بحث نکن با اینا...گفت چرا بحث نکنم ... زور میگه زنیکه...؟ گفتم بحث کردن با اینا عین کشتی گرفتن با خوکه ....! ادم کثیف میشه اما خوک کیف میکنه...!! گوز سیاه هنوز داشت فکر میکرد کشتی گرفتن با خوک یعنی چی که ما از یه در دیگه رفتیم تو... به خانومم گفتم تو با بچه ها برو من الان میام....! رفتم به گوز سیاه گفتم ما که رفتیم داخل حالا تو برو سرخاب سفیداب کن ...تا اومد دنبال مامور مرد بگرده زدم توی جمعیت چون اصلا حال کشتی گرفتن با خوکها رو نداشتم... اومده بودم تا گل و گیاه ببینم روحیه ام عوض بشه ....به خانومم که جریان رو گفتم کلی ذوق کرد اما همش میگفت نکنه بگیرنت....! گفتم من که چیز بدی نگفتم که ... اصن به جهنم ...! نره سرخاب سفیداب بکنه....!! خلاصه جاتون خالی سمبوسه و فلافل خودیم و کلی گل و گیاه و ادمای اوشگل موشگل دیدیم و عکس گرفتیم و برگشتیم خونه....!!



...............................................................................................................
حضرت خوارج بنده دوتا دختر دارم که بزرگتره کلاس اوله....خلاصه اگه پسر داری میتونی زنبیلت رو بذاری تو نوبت اقا :)

عزیزانی که لطف میکنن کامنت میذارن اگه کامنتشون توش فحش و توهین باشه حتما اجازه میدن که تایید نشه و به نمایش در نیاد:)



 

۱۳۸۹ اردیبهشت ۳۰, پنجشنبه

خرمشهر رو خدا ازاد نکرد...خرمشهر را ما ازاد کردیم...!

اقا خرمشهر رو خدا ازاد نکرد...خرمشهر را ما ازاد کردیم اما مدالش را بر سینه خدا زدند...! کجا بودی خدا ان روزها...؟ چرا ابابیل هایت را نفرستادی تا لشگر صدام یزید کافر را سنگ باران کنند عین لشگر ابرهه ...؟ چرا به اب فرمان ندادی راه بگشاید تا رد شویم...؟ چرا فرمان ندادی اب بر لشگر دشمن راه ببندد و اونها رو غرق کنه عین لشگریان فرعون...کجا بودی خدا ان روزها...؟ کجا بودی  ببینی لاشه های برادرانم را که باد کرده بود در لباس غواصی کنار اب...؟ کجا بودی که ببینی امیر با بدن تیر خورده چطور تیر اندازی میکرد و پیش میرفت...؟ خدا اگر تو خرمشهر را ازاد کردی چرا از جان ما مایه گذاشتی...؟ چرا دست و پای ما قطع شد...؟ چرا اینقدر شهید دادیم پس ....؟!خدای عزیز و محترم و اکبر و سبحان ترا به جان فرشته های درگاهت یک بیانیه ای .... ایه ای ...وحیی چیزی بده به این جبرییل تا نازل کنه و در اون اعتراف کن که خرمشهر را شما ازاد نکردی...خرمشهر را ان پیرمرد روستایی ازاد کرد که امروز زمینش را نمیتواند بیل بزند چون پا ندارد ...چون پایش را در جوانی  جا گذاشت در خرمشهر تا خرمشهر ازاد شود...!!


..................................................................................................

همین کلمه خرمشهر رو خدا ازاد کرد باعث شد خیلی ها پاشون رو از گلیمشون درازتر کنن و مثلا بگن تیم ما رو خانوم فاطمه زهرا پیروز کرد...!!( یعنی ک..ون لق بازیکنا....! ) یا مثلا طرف میگه اون بالایی من و تیمم رو دوست داره و پیروزی های تیم کار اون بالاییه....! یا اون یکی دیگه که تیمش چند تا بازی برده تا بهش میگن دلیلش چیه اب دماغش اویزون میشه هی زور میزنه تا اشکش در بیاد و با بغض الکی میگه ....من که گفتم که .... کار اون بالاییه ....! یا فلانی میگه من به عینه دست خدا رو در فلان جریان میبینم.....!
ول کنید بابا دست و پای این خدا و اولیای خدا رو .... هی بزور نکشین اینارو توی ماجرا...!!چرا هیچکدوم از شماها هر جا تیمتون گند میزنه یا کارتون گه کاری میشه نمیگین کار اون بالاییه.... نمیگین کار خانوم فاطمه زهراست.....؟ چرا وقتی کربلای چهار لو رفت نگفتین کار خداست که این عملیات لو رفت...؟ ای بابا....!


۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۹, چهارشنبه

برای این جماعت باید چکار کرد...!

راستش یه چند وقته یه چیزی ذهنم رو مشغول کرده ...سعی میکنم ساده و مختصر بگم...! اقا اگه یه جایی دیدی یه عده دارن زندگی میکنن و از ابتدایی ترین حقوق خودشون محروم هستن...! هی چپ و راست داره بهشون ظلم میشه و حقشون خورده میشه...! به شعورشون و به شخصیتشون توهین میشه ...! اما خودشون راضی هستن و هی میگن خدارو شکر... هی میگن خدا بد از بدتر نیاره...! اینا نه تنها برای اینکه وضعشون بهتر بشه هیچکاری نمیکنن بلکه اگه کسی هم برای گرفتن حقشون کاری بکنه مورد لعن و نفرین قرارش میدن و هزار جور انگ بهش میزنن...! اینا خودشون با رضایت خم میشن تا روی پشتشون بار بذارن و بار میبرن و تا دوتا چوب میخورن میگن حقمون بود باید تند تر راه بریم ...و میگن باز خدا خیرش بده صاحب بار نشادر تو ماتحتمون نمیکنه...خدا خیرت بده اقای چوب بدست...خدا عمر با عزت بهت بده ...! حالا سوال من اینه که برای این جماعت باید چکار کرد...! اینا خودشون به این زندگی راضی هستن و اگه بخوای بار رو از رو پشتشون برداری دوتا جفت لگد هم میزنن توی تخمت ( یا اگه تخمی موجود نبود میزنه توی شکمت...!! )...! تکلیف چیه...؟ برای این جماعت باید زندون رفت...؟ باید کتک خورد...؟ باید شکنجه شد...؟ باید کشته شد...؟

..................................................................................................

والله بخدا هیچ قصدی ندارم از این نوشته ...چند وقته فکرم رو مشغول کرده...میدونم که متهم میشم بابت این چند خط اما به جهنم...!

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۷, دوشنبه

لهجه مشهدی و لهجه گریزی مشهدی ها....!

دیشب به دخترم گفتم برو سرکن رو وََردار بیار ...!! دخترم گفت : چی بابا...؟ سَرکُن...؟ گفتم بعله ....! بدو بابا...! دخترم گفت سَرکُن چیه دیگه ....! رو به مادرش کردم گفتم هنوز این بچه نمدنه سَرکُن چیه...؟ خانومم گفت سَرکُن چیه...؟ اقا کاردم میزدی خونم نمیومد.... مداد رو برداشتم گفتم سَرکُن همون چیزیه که این لامصبه باهاش سر مُکنَن ....! یه دفه دخترم و مادرش با هم گفتن اها....منظورت تراشه....!!

این دختر کوچیکه عین اینایی که از سال قحط درامدن همچی تند تند شکلات مخورد که ماخاست خِفه بره....! دور دهنش و لباساشم حسابی کثیف کرده بود...بهش مگم تو چقدر لِمَشتی چلاس....؟! برو دم دهنته مامانت بشوره اَلفش رفته....! مگه اَلفش چیه...؟ لِمَشت چیه...؟ چلاس چیه...؟ گفتم لاالله الا الله.... خانوم دست و صورت این بچه رو بشور اَلِفش شده ...! خانوم اومده بیرون میگه اَلِفش چیه... ؟ بگو نوچ شده .....نوچ....!!

حالا خوبه که مو مشهدی غلیظ صحبت نِمُکنم اگه نه که دیگه هیچی ....اگه ماخاست به گردنبند بگم ( خِفتی ) و به النگو بگم (چوری ) که زنم موره سه طلاقه مِکِرد دیگه ....! حالا زن ما که تهرونیه ایرادی بهش نیست اما خیلی ازی زن و دخترای مشهدی توی حرف زدنشا مخصوصا...مخصوصا... با جنس مخالف اصرار دارن که تهرونی صحبت کنن...!! همچی صداشاره نازک مُکنن ارررره........ اررره مُکنن که انگار تخمشاره تو ناف تهرون کاشتن...! خدا نکنه که دوتا کلمه خارجی هم یاد بگیرن.... خدا رو بنده نیستن دیگه ....هی اوکی اوکی مکنن و مگن ای وای دپرس شدم....! البته خیلی ازینا فقط اره اره گفتن و من من کردن رو یاد گرفتن والا همیشه بند رو اب میدن و افتضاح به بار میارن تو صحبت کردن....! دختره میبینی تا دیروز خانه باباش فقط چای جوشیده مخورده با گل گاوزبون.....!! حرفم که ماخاسته بزنه خِلاش اویزون بوده مگفته سِله به چُخت دِلنگونه ....!! حالا خودشه عین چُوله غِزَک درست کرده مگه من فقط مِسکافه مُخورَم یا قهوه فرانسوی باشیر...!! اولا که جوُنُمَرگ رفته مِسکافه نیست و نسکافه درسته...!! بعدشم که توکه تا دیروز اِشکنه تخم مرغ مُخوردی با ابگوشت مَرزه حالا تا نومزدت مگه چی مُخوری مِگی وای من خیلی هوس پیتزای پپرونی کِردُم ...؟!

مو نِمُگم پیتزا و نسکافه و قهوه بَده بُخدا....! مو مُگم اینا کلاس نیست...! مو مُگم خودت باش دختر جان....! اگه دلت سیراب شیردون مِخه با شوهرت برو فلکه دروازه قوچون....یا اگه هوس دوسیخ جیگر کردی برو فلکه صاحب الزمان....! بشقاب داغ و ذرت مکزیکی و چیز برگر اگه دوست ندری بزور نخور بگو به به .....!!

مو که مِدنُم همه ای حرفا کشکه...مو که مِدنُم تا چند سال دیگه هیشکی به گنجشک نِمِگه چُغُک ...به مارمولک نِمگه کِلپاسه...! مو که مِدنم دیگه هیشکی نمگه جُل جُل نکن...! مِس مِس نکن....! سُرسُر نکن....! کُخ نریز....! مو که مِدنم ( کِله وَنگ ) و( اوشتولی ) و( چُسماره ) و( سَقه سِنده بُر) همه از یاد مِره....!! مو که مِدنم لهجه مَشَدی بر باد مِره....! ولی مُوره اگه بوکوشَنَم به( اَلفش ) نِمُگم ( نوچ )....!! به( سَرکن) نِمُگم تراش....!! حالا زنم مِخه بره خانه باباش بره ( جان مادرت نرو....!! ).... مو مَشهدیم اقاجان.... مشهدی.... مسعود مشهدی....!!
.............................................................................................................................................................................

اوسالایی که خوردو بودُم تو رادیون یک عمه خانمی بود که خدا رحمتش کنه ...همچی قشنگ و بامزه مِشدی حرف مِزد که ادم حَظ مِکِرد....! فِک مُکنم عمه خانم همو استاد میرخدیوی خدابیامرز بود ...یک کتابم از میرخدیوی داشتم که نمدنم چیکار رَفت....اسمش اداب و رسوم مشهدی ها بود...! راستشه بگم ای یزدی هاره میبینم همچی قشنگ حرف مِزنن کیف مُکنم.... اصفهونی ها... ابادونی ها...شیرازی ها هم همیجور... فقط ما مشدیا همش دلمان مِخه مَن مَن کُنِم....! اقا جان ماها مَن نیستم بُخدا.... نیم مَنم نیستم....ماها هممان مُویم.... مُو....!! مُو که هَتکُم پَتَک رفت...کاش فهمیده بشن چی مُگم مُو....! یره خواهره مادر...!!!
عرض شود که بنده کوتاهی کردم و باید معنی بعضی از کلمات مشهدی استفاده شده در متن رو مینوشتم که الان اضافه کردم....لطفا اگه معنی رو اشتباه نوشته بودم گوشم رو تاب بدین و یک ناخون جِله مَشدی هم از هر کجا که دلتون خواست بکنین....!!


سَرکن = تراش

لِمَشت = کثیف

چلاس = کسی که سیرمونی نداره و چشماش همش دنبال خوردنی میگرده و حرص میزنه..!

اَلِفش = چسبناکی در اثر شیرینی

خِفتی = گردنبند

چوری = النگو

خِلاش اویزون بوده = اب دماغش در حال ریختن بوده...!

سِله به چُخت دِلنگونه = سبد به سقف اویزونه...

چُوله غِزَک = مترسک سر جالیز

جوُنُمَرگ رفته = اصطلاح رایج برای خطاب کردن کسی با عصبانیت نه به معنای واقعی ان که جوانمرگ شده است...!

اشکنه تخم مرغ = نوعی غذای سبک ابکی برای شب که از رشته و سیب زمینی و زردچوبه و اب برای پختن اون استفاده میشه و موقع سرو کردن هم چند تا تخم مرغ توی اب اشکنه میشکنن که زود سفت و اب پز میشه ... یادش بخیر...!

ابگوشت مرزه = همون ابگوشت ساده خودمون یا دیزی که برای معطر کردن اون از سبزی مرزه خشک شده هم در اون استفاده میشه....

سیراب شیردون = همون شکمبه گوسفند که خالی میکنن و تمیز کرده میپزن و معمولا با ابلیمو و سرکه و فلفل قرمز خوده میشه و خانما هم اکثرا دوست ندارن و پیف پیف میکنن...!

فلکه دروازه قوچون = میدان توحید

فَلَکه = میدان

چُغُک = گنجشک

کِلپسه = مارمولک

جُل جُل = تکون تکون خوردن خفیف

مِس مِس = لفت و لعاب دادن...! معطل کردن...

سُرسُر = یواشکی حرف زدن

کُخ نریز = کرم نریز...اذیت نکن...ادم باش ...کُخ نریز دیگه تخم سگ...!

کله وَنگ = درگیر شدن...! کاری که وقت ادم رو میگیره...!

اُوشتولی = مال مفت...سُربی...معمولا در توشله بازی به کار میره...!

چُسماره = مثل چُس ...چُس هم همون گوز بودار بیصدا رو میگن دیگه بی ادب...!

سَقه سِنده بر= سقه یک موجود موهومه فک کنم که در سرما میاد...سنده هم همون گهه دیگه ...جون مادرتون یکی یه معنی درست درمون برای این کلمه اصیل و وبا وقار بگه ...!!

ناخون جِله = نیشگون...وشگون...!

استاد اصغر میر خدیوی رو هم خدا رحمت کنه...

کامنت فرنوش عزیز باعث شد معنی لغات مشهدی رو بنویسم و اینم شعر قشنگی که از بیژن سمندر فرستاده با لهجه قشنگ شیرازی که من ...!! ببخش که مو عاشقشم...:)

شیرازو میگن نازه واسی آفتاب جنگش
قلبارو گِرن میزنه به هم تیرشه ی تِنگش
بلبل توکوچا تو پس کوچاغزل میخونه
شعروی ترحافظ میریزه ازسر چنگش
عطرگل یاسم ونسترن بهارنارنج
هی سرمیکشه ازتوخونه ی وازو ولنگش
اینجان که اگر چیش تو چیشوی هیکی بودوزی
سازدلشو میشنفی از جلنگ جلنگش
اینجان که به فوت کاسه گری امرو و فردو
تام پات میسره دنبال دختروی زرنگش
ای دخترهمسایه ی دیوار به دیوار
لیم لیم دیوارَک زد تو بدو بزن پلنگش
قلبوی پیزوری نیس توسینه ی مردم شیراز
تابیخودی ریشمیز بزنه تو دَرزدِنگِش
دنیارو تی پَس میگشت وهی می گفت سمندر
ازشهرچه خبر؟ قربون اون آفتاب جنگش

........................................

خیلی گرفتارم خدا وکیلی...خیلی گرفتارم...!! امسالم توت نخوردم هنوز... یره خواهره مادر...!!!

خوارج جان نوش جانت اما خیلی نامردی....یره از گلوت رفت پایین خداوکیلی...؟

عکس سمت راست کار رفیق ندیده و همشهری با ذوق جناب خوارج هست که حتما باید روزی ببینمش....حالا یا روی درخت توت یا زیر درخت توت....!! شایدم درخت شاتوت....!
ای توتای توی طبق تو میوه فروشیا اصلا خوردنش حال نمده...ادم خوبه خودش بره رو درخت توت و دانه دانه توت بچینه بذاره دهنش...اوجوری حال مده ....!! یره چی بده ادم بزرگ مره بعد خجالت مکشه بره رو درخت توت ...!








۱۳۸۹ اردیبهشت ۲, پنجشنبه

برای غریبی نادره دلم گرفت...!

نادره اشنا بود اما غریب مرد...! توی صورت با نمک و پر مهر نادره مهربانی موج میزد...چقدر نزدیک بود به ما.....صمیمی و خونگرم...! انگار که مادرمان باشد یا مادر بزرگمان...یا خاله و عمه ای عزیز با جیبی پر از نخود کشمش و شکلات...یا همسایه مهربان ته کوچه که هر وقت زنبیل خریدش سنگین بود زود میگرفتی و تا دم در حیاطش میبردی و او برمیگشت لبخندی میزد و میگفت پیرشی مادر...پیر شی...! نادره با همه ما فامیل بود... البته منظورم ما ادمهاست....اشنایمان بود...!! چرا وقتی فامیل ما مرد کسی به ما خبر نداد...؟ نه برای اینکه برویم بگوییم خدایش بیامرزد که امرزیده خدایی بود ان مهربان مادر...نه برای اینکه حلوا و خرما برایش خیرات کنیم یا قران برایش بخوانیم که او محتاج این چیزها نبود....فقط برای اینکه روح مهربانش ببیند چقدر این مردم دوستش داشتند....! خدایا چقدر امسال ادمهای خوب میمیرند...! پس کی نوبت نا ادم های بد است...؟


زن که باشی در این سرزمین غریبی...حالا هنرمند هستی باش...! نویسنده ای باش...! جایزه صلح نوبل گرفتی ...! گرفته باش...! وقتی از این دنیا رفتی زود باید خاکت کنند تا کسی نیاید...! چه معنا دارد برای زن تشییع جنازه گرفتن در مملکت اسلامی......؟ چه معنا دارد عکس زن را بزرگ کنند .....گل کنارش بزنند... بوسه به عکسش بزنند... ! حالا همه اینها به جهنم...! زبان دولت لال اگر مردم کرور کرور امدند انوقت دولتمردان چه خاکی بر سر کنند...! البته دولت مرد نه....! من مردی در این دولت نمیبینم.... بگوییم دولت مردرند بهتر است...!
......................................................................................................................

در یه سکانس از اجاره نشین ها وقتی نادره از اکبر اقا سوپر گوشت میخواد که با برادرش اشتی کنه و عزت الله انتظامی سوییچ ماشین رو به طرف رضا رویگری میاره و دست هم رو میگیرن اشک نادره درمیاد و چنان با احساس به وجد میاد که اشک بیننده روهم در میاره ...... به جرات میتونم بگم نداریم عین نادره و شاید حالاها هم نداشته باشیم...!

از فرنوش عزیز ممنونم...مرسی :)

۱۳۸۹ فروردین ۳۱, سه‌شنبه

مرده خورها...!

روز اول که بابا مُرد قیامت شد توی خونه...! مادر خودش رو میزد و ابجیا گیس خودشون رو میکندن و ما برادرا هم با دیدن اونا گریه هامون شدیدتر میشد...! روز دوم که شد چشما همه باد کرده بود و سرا درد میکرد و توی غسالخونه که رفتیم باز دوباره محشر کُبرا شد...! یکی از دامادها که از اول چشمش فقط دنبال مال و مِنال بابا بود و چون بابا نَم پس نمیداد دل خوشی از بابا نداشت سرش رو گذاشته بود روی لبه تابوت و چنون های های گریه میکرد که همه فکر میکردن یکی از پسرای مرحومه..... اقا دلم میخواست همونجا چنون با لگد بزنم تو سرش تا یادش بیاد پشت سر بابا چه فحشایی داده بود ...!

جنازه رو که خاک کردن همه رفتن تو حسینیه چلو مرغ خوردن با نوشابه و دوتا اروغ مَشتی زدن...! سوم که شد قاری توی مسجد چنون از بابای ما تعریف میکرد انگار از بچگی با هم بزرگ شدن....توی حرفاش هم هی دستمال کشی اقازاده های مرحوم رو میکرد که بنده هم جزوشون بودم...! ( این دستمال کشی ها 650000هزار تومن خرج برداشت برامون...! ) هی مردم میومدن فاتحه میخوندن بلند میشدن میگفتن خدا رحمت کنه و ما هم هی خم میشدیم میگفتیم خوش امَدِن...خوش امَدِن...! ظهر که شد همه رفتن رستوران جوجه کباب زدن تو رَگ و خیلی ها هم سر میز کِرکِر و هِرهِرمیخندیدن و کُ...شعر میگفتن...! بعد از صرف غذا هم حرف از تُردی جوجه کباب بود و قد کشیدن برنج وشرط بندی بر سر اینکه برنجش رَحمت غلامیه یا فلاح و بحث بر سر اینکه جوجه کباب اینجا بهتره یا جوجه کباب رستوران رضایی...!!

هفتم که شد توی یه مسجد خیلی بزرگ مراسم برقرار شد و دیگه کسی گریه نمیکرد...یه لوستر بزرگ وسط مسجد بود که هرچه خواستم قیمتش رو تخمین بزنم نتونستم اخر سر هم طاقت نیاوردم از دایی جان که جزو هییت اُمَنای اونجا بود پرسیدم : دایی جان او لوستر وسطیه چند فی مُخُوره...؟ دایی جان گفت 25 میلیون تومن دایی و من کَف کردم.....! ظهر که شد کُرور کُرور ادم هی میامدن تو مسجد مینشَستَن شُله با قیمه میخوردن و موقع رفتن میگفتن خدا رحمتش کنه ...ما برادرا هم عین جوجه کلاغایی که چینگشون رو باز میکنن برای غذا و با هم قار قار میکنن دستمون رو میذاشتیم روی سینَمون و با چهره ای مَحزون میگفتیم خوش امَدِن.....خوش امََدِن...!

هفتم که تموم شد همه رفتن .... یه سری رفتم خونه بابا و تا در رو باز کردم دیدم همه دور هم جمعن و دارن هِرهِر و کِرکِر و خنده و شوخی میکنن...اومدم بیرون نشستم روی تخت و بغضم ترکید بَدجور....مادر اومد نشست پهلوم و اونم گریه کرد...بلند شدم رفتم توی میدون روی نیمکت نشستم یه ساعت به فواره های اب نگاه کردم وبه این فکر کردم که زندگی چقدر بی ارزشه ...فردای روز هفتم همه چی تموم شد دیگه ...حالا هر کس حساب کتاب میکرد که باغ بالا چند می ارزه اسیاب پایین چند...؟ مَظنِه زمین چنده و مغازه تجاری چند فی میخوره... همه زرنگ شده بودن حتی مادر...و البت خودَم...! حسن اقا حسن اقا دیگه تموم شد.... باباجان باباجانَم تموم شد....! بابایی حسن بابایی حسنَم همینطور...!


اقا این پست به منزله وصیت شرعی و عرفی و قانونی منه...من که مردم اگه چیز دندون گیری داشتم عین قلب و کلیه و ریه و الخ بکنین بدین به یه بنده خدایی که لازم داره....باقیمونده نعشم رو هم همونجا چال کنین که بابام رو خاک کردین...! مسجد و مراسم و قران خوندن و مفت خوری و مرده خوری و خرما و حلوا عمرا راضی نیستم...! دامادای اینده ام اگه بخوان بیان کولی بازی رابندازن و گریه کنن خشتکشون رو پرچم میکنم...اینقده میذارم براشون که نگن ای به قبرش ریدَم...! سوم و هفتم و چهاردهم و عید اول و چهلم و سال هر کس بگیره مَدیونه...! هزینه همه اینا باشه برای جهاز دخترای دم بخت کسایی عین بوروس علی...یا بچه یتیمایی که در حسرت خوردن یه پرس چلوکباب هستن...یا زن بیوه هایی که برای امرار معاش بالاجبار صیغه این و اون میشن...! یا تن فروش هایی که تنشون رو برای نون شب میفروشن نه برای لذت همبستری....! هیچکدوم از اینا هم نمیخواد بگن فلانی رو خدابیامرزه...اصن نمیخوام خدا من رو بیامرزه ...حرف دارم باهاش...خیلی ...البته اگه خدا گوشی داشته باشه برای شنیدن....و دلی داشته باشه برای لرزیدن...!
                                        
                              


....................................................................................................................................

دوست ناشناس که اظهار تمایل کردن به بنده کمک کنن... من فقط یه فیلتر شکن میخوام :)

در ضمن دیروز یه حلزون که سرعت اینترنت من رو دید به زندگی امیدوار شد....14.4
جناب خوارج عذرخواهی بنده رو بپذیرید....حواس پرت شدم :) راستی فوتبال هنوز برقراره :) مو کربیت بی خطرم به موسی رضا....! دیگه پس توت خوردن بی توت خوردن یعنی...؟ یره خواهره مادر....! :)
از فرنوش عزیز خیلی ممنونم اما من با این سرعت کم نمیتونم چیزی رو دانلود کنم .....shatut@gmail.com

۱۳۸۹ فروردین ۳۰, دوشنبه

به یاد تُرُبچه نُقلی وبلاگستان...!

روزی که عضو بالاترین شدم اولش لینک عکس میفرستادم تا اینکه فهمیدم چه لینک هایی پر طرفداره ...پست های وبلاگ ابطحی بیمه حضرت اَبُلفَض بود و خوب رای جمع میکرد... عکس و مَکس رو ول کردم خلافم سنگین تر شد رفتم سراغ نوشته های مَمَلی خان ابطحی ... عین یه گربه که خَف میکنه میخواد موساکوتقی بگیره خَف میکردم تا ابطحی اپ کنه .... اقا گاهی پای کامپیوتر دستشوییمون میگرفت و هی این پا رو اون پا... اون پا رو این پا یه جوری معطل و سَنبَل میکردم و تا ابطحی اپ میکرد دستپاچه میفرستادم بالاترین و ها بُدو دستشویی ....!

توی دستشویی با خودم حساب میکردم که این لینک ابطحی چند تا رای میاره ایا....نخونده بودم که پست رو ...! یعنی اصن نوشته های ابطحی رو اگه میخواست بخونی بعد بفرستی بالاترین ول معطل بودی ...! از دستشویی که برمیگشتم پای کامپیوتر میدیدم اِی جان...! داغ شده لامَصَب..! لینکاش نون داغ کباب داغ بود.... شیرین رای میاورد عین حلوای مَسقَطی ....! مخصوصا وقتی بامزه مینوشت یا جسورانه....! یه عده از کاربرا که تا اسم محمد علی ابطحی رو توی تیتر میدیدن دیگه کار نداشتن که چی گفته/ چی نوشته...! زرتی یه مثبت نثارش میکردن بَس که این تربچه نقلی رو دوست داشتن...! سید محمد علی ابطحی برای من بوی اشنایی بود.... بوی مسجد صاحب الزمان و کانون بحث و انتقاد دینی...! بوی شیرینی زبون و چایی شیرین...بوی زولبیا و نارنجک خامه ای...! و البته بوی جوراب امیخته با عطر گلاب...!!!

ابطحی رو بعد ار انتصابات گرفتن بردن انفرادی ...اینکه چی گذشت به اون نه من میدونم و نه شما....فقط میدونم توی زندون جسم و روحش سوخت و اب شد عین شمع...! محمد علی ابطحی ازاد که شد اومد دوباره بنویسه اما نشد که بشه ....توی وبلاگش اومد اَدا دربیاره... اَدای نوشتن....اما نشد که بشه....! خودش حالش به هم وخورد از نوشته هاش ....محمد علی ابطحی دلقک نبود که اَدا در بیاره ....ابطحی ابطحی بود....! پس ننوشت...و کم نوشت....! دیگه وب نوشته ها رو دوست نداشت.... اینجور نوشتن رو دوست نداشت...عین یه قناری که از خوندن افتاده باشه پرو بالش ریخت و کز کرد یه گوشه....! تو نگاهش که نگاه میکنی یه دنیا غم میبینی...! من میدونم که ننوشتن برای ادمی که عادت داره بنویسه یعنی چی....! نویسنده ای که نتونه بنویسه عین یه شیره که نتونه غرش کنه ... عین یه خروسه که نتونه صُبح سَحَر اواز سر بده و عین قناری میمونه که نتونه چهچه بزنه...!

اخ وقتی ادم حرف دل رو مینویسه عین این میمونه که رفتی حموم ( ادمیان ) و یه دلاک کارکشته حسابی تنت رو کیسه کشیده و مشت و مالت داده ...سبک میشی...! کیف میکنی ...! به سید محمد میخوام بگم ای بلبل سرگشته غَمِت نباشه ... اواز کن...البته نه اون اوازی که باب طبعت نیست...و نه اون اوازی که قفس رو به ارمغان بیاره برات... ! بیا بنویس سید...داستان های کوتاه بنویس... از قصه های کلیله دمنه ... از شاهنامه ...از قابوس نامه ...از اجتماع.....ازخاطراتت ......از سفرهات....هر روز بنویس سید...نفس بکش دوباره....سبز شو یَره ..! ( میدونم که نوشتن حال میخواد...میدونم که حال نداری...! اما اگه حال داشتی یه حال درست درمون به وبلاگت بده که نفس مسیحایی میخواد...! )
......................................................................................................................................
عرض کنم که یکی دوتا مورد رو باید براش توضیح بدم .... یکی اینکه بعضی از دوستان تقاضای دعوتنامه میکنن از بنده برای حضور در بالاترین و من همچنان شرمنده ام چون نمیتونم وارد بالاترین بشم و فعلا در پایین ترین هستم......یکی دیگه اینکه موسا کوتقی لفظ مشهدیه که به یکنوع پرنده اطلاق میشه که فکر میکنم جاهای دیگه بهش یاکریم میگن.... حموم ( ادمیان ) هم حمام قدیمی واقع در خیابان سنایی نزدیک مسجد صاحب الزمان بوده که دیگه حالا نیست و فکر کنم جناب ابطحی یادش باشه ....در جواب جناب خوارج هم عرض میکنم که حق باشماست ... بنده هم تو لک بودم اما نه عمدی بلکه بالاجبار....برای نوشتن ادم باید دغدغه خاطر نداشته باشه تا بتونه بنویسه ...در ضمن توتا هم داره میرسه جناب خوارج...کی بریم توت بخوریم :)

۱۳۸۹ فروردین ۲۶, پنجشنبه

ماجرای قبرستان....!

سر قبرستونا که رسیدیم دیدم قبرای سیمانی پشت سر هم ردیف شده و و هر کدومشم دومترو نیم گود...! گفتم چرا این قبرا اینقده گوده...؟ گفتن دوطبقه اس ...! گفتم یعنی بابای مارو که گذاشتن اون ته بعد روش بلوکه سیمانی میذارن و مرده بعدی رو که بیارن روی اون دفن میکنن...؟ روی بابای ما....؟ گفتن بعله...! دلم گرفت...! خودم رو جای بابای خدابیامرزم فرض کردم که گذاشتنم اون ته و قراره یکی دیگه رو وقتی که مُرد بیارن بذارن روم و من برای همجواری خودم توی قبر هم حق هیچ انتخابی ندارم....! کی میدونه ...؟ شاید یه پیرزن مفلوک یا یه حاجی بازاری چُس خور یا یه شیخ ک...ن ناشور نفر بعدی باشه...! شانس که نداریم یه ادم فرهنگی یا یه شاعر یا یه لوطی عرق خور ...! یا فوقش یه دختر خونه بمیره بیاد بشه همسایه بالایی ما ...!


تازه بابای خدابیامرزم طرفدار سرسخت موسوی بود و چشم دیدن احمدی نژاد رو نداشت....! حالا اگه ایشالله یه احمدی نژادی بمیره و بیارن بذارن بالای بابای ما من چه خاکی تو سرم بکنم اونوخ ... ؟ تن بابامون تو گور میلرزه....! جواب بابامو چی بدم تو اون دنیا...؟ ( حالا حتما میگین دیوانه جان بابات مرده و فرقی نمیکنه که قبرش دوطبقه باشه یا سه طبقه...! خودش رو باشه یا زیر...! اما برا من فرق میکنه...! خدا وکیلی وقتی مردین دوست دارین توی قبر زیری باشین و یه ادمی که نمیشناسین کی هست روی شما باشه...! مثلا یکی ازین حاج خانومای چاق پاکوتاه ...ترجیح نمیدین مثلا ملکه زیبایی ایتالیا یا جنیفر لوپز زیر شما یا بالای شما باشه..؟)


خلاصه رفتم گفتم من راضی نیستم بابام زیر باشه...! گفتن قبر رو نداریم...! گفتم حال یه نیم ساعت وایسین الان مُرده میارن بذارین زیر تا بابای ما رو باشه ... هرچی نشستیم مرده نیاوردن....! میدونستم هم بابای ما دفن بشه صد تا تابوت راهی قبرستون میشه زرتی یکی رو میذارن رو بابامون...! بزرگترا گفتن دفن کنیم...گفتم راضی نیستم...! داداشا گفتن ما هم راضی نیستیم...! گفتن پس قبر بالایی رو بخرین واسه حاج خانوم بعد از 120 سال... گل از گلمون شکفت...گفتیم میخریم...! یه عمر بابای ما بالا بود حاج خانوم زیر حالا حاج اقا زیر باشه حاج خانوم رو...! خلاصه قبر بالایی رو خریدیم و درش رو بستیم ...فاتحه... ! دیشب خواب دیدم بابام هراسون اومده میگه اخه این گه خوری ها چی بود که کردی...؟ در قبر رو که بستین مرده بعدی رو اوردن یه دختر هجده ساله بود ...شماها غلط زیادی کردین اون قبر رو خریدین برای مادرتون...گه خوردین...! تو قبرم نباید اسایش داشته باشم...! از خواب پریدم دیدم عرق سردی نشسته به جونم...! یحتمل این خواب اشفته اثرات سه بشقاب شله و قیمه های پر چربی بوده که سر شب خورده بودم...!

.............................................................................................................

دوستان محترمی که منت سر بنده میذارن و نوشته های حقیر رو به بالاترین لینک میدن لطف کنن اسم من رو در تیتر ننویسند....برای نوشتن همون( تلخ نوشته ها ) هم حرف و حدیث فراوونه دیگه با نوشتن اسم رو اعصاب بقیه راه نرید لطفا....مسعود مشهدی یه عوامه که گاهی برای دل خودش مینویسه ...مثل نبوی ادم معروفی نیست که اسمش در تیتر بیاد...پس ننویسید اسم من رو و به نوشتن همون ( تلخ نوشته ها ) قناعت کنین....یا حق
................................................................................................................

دوست ناشناسی از اینکه من خودم را عوام معرفی کرده ام براشفته اند و چنان از نوشته های من تعریف کرده اند در این پست که عین تازه عروس هایی که چایی میاورند برای اولین بار هی قرمز شدم و هی خجالت کشیدم.... اگر من گفتم عوام هستم حقیقت را گفتم و متاسفانه نتونستم تا اونجایی که دلم میخواست درس بخونم و اون چیزی که هنوز در حسرتشم بشم....! اما یک عوام هم میتونه خوب حرف بزنه و خوب بنویسه ...من سهل مینویسم ...ساده عین ابی که از دل کوه در میاد ....در عین حال ممنونم از این عزیز و اقرار میکنم که از خوندن کامنتش خوشحال شدم گر چه از تعریف زیاد خوشم نمیاد اما گاهی بعضی از تعریف ها یه حس و حال دیگه ای بهم میده .... یه پست نوشته بودم بنام ( اوف اوف لباته بخورم شکر پنیر...! ) یه عده اومدن خوندن و فکر کردن من خواستم لودگی کنم اما دوستی کامنت گذاشت و گفت تو اینقدر قوی نوشتی که من همه صحنه ها رو تونستم تجسم کنم .... والله خودم هم چشمام رو میبستم و تجسم میکردم و اینکه تونسته بودم این حس رو با نوشتن انتقال بدم خیلی برام خوشحال کننده بود .... همون یک کامنت اون پست برای من کافی بود 



حضرت خوارج باز اومدن مچ بنده رو بگیرن ....لعنت به این بلاگ اسپات که من نمیدونم چجوری باید زیر کامنت جواب بدم... ( باز بگید عوام نیستی ...! ) جناب خوارج ما بابا رو فقط در بهشت رضا غسل دادیم اما نه اونجا خاک کردیم نه خواجه ربیع.... ! اونجایی که خاک کردیم  خیلی خوش اب و هواست و ییلاقی....!! اظهار ارادت ....:)


۱۳۸۹ فروردین ۲۵, چهارشنبه

fبوروس علی...!

سی سال پیش توی محل یه جوونی بود شیرین عقل و علی نام که عشق کاراته داشت و عاشق بروس لی بود...شلوار و کاپشن لی میپوشید و موهای بوری داشت...بچه ها سربه سرش میذاشتن اما ازش حساب هم میبردن ... معروف شده بود به بوروس علی و تا میگفتن بوروس علی یه گارد بگیر یه جیغ کاراته ای میکشید و دستاش رو بصورت ضربدر میگرفت و گاهی هم جفت لگد میانداخت و بعدش هم ذوق میکرد میخندید و اب دهنش هم شره میکرد میریخت روی لباسش...تو محل دعوا اگه میخواست بشه بوروس علی رو شیر میکردن مینداختن جلو...انقلاب که شد علی رو دیگه ندیدم...بعد از سی سال چند روز پیش که داشتیم میرفتیم تعزیه داداش گفت بوروس علی....!

بوروس علی کاپشن لی تنش بود و موهای سرو صورتش سفید شده بود و داشت کارتن جمع میکرد از گوشه خیابون... یک کیسه هم همراهش بود که بطری های نوشابه خانواده خالی رو توی اون جمع کرده بود....به داداش گفتم بیخیال شو نرو جلو ممکنه خجالت بکشه اما داداش رفت جلو و گفت مُوره یادِت میه بوروس علی....بوروس علی گفت نِه ...! خلاصه داداش از اون زمونا گفت و بوروس علی خندید و گفت : یکبارَم دور فلکه دروازه قوچان با لقد زَدُم دِندونایه یکی ره شِکستم ...هنوز موره مِشناسه...! گفتم بنده خدا رو بی دندون کردی میخوای نشناست؟ خندید...! داداش گفت بچه داری؟ گفت : چارتا دختر....! گفتم دامادم داری گفت : نِه بابا .....! و غمی توی صورتش موج زد...! انگار که میگفت کی میاد دختر منو بگیره...یا اینکه با کدوم پول جهاز درست کنم ...!


داداش گفت خلاصه بوروس علی جان مُو خیلی دنبالت گشتم ... یادته او سالا ازت پول قرض گرفته بودُم ....؟ خیلی ببخش دیگه بدحسابی کِردُم....! داداش دست کرد توی جیبش و پول دراورد دراز کرد سمت بوروس علی ...بوروس علی دستش رو ناخود اگاه اورد جلو که پول رو بگیره اما یهو پس کشید گفت : مُو به شما پول نِدادُم که ...! داداش گفت : دادی....دادی.... یادِت رفته اقاجان ...بیگیر...بیگیر مسجد دیر رَفت...! ادرس محل کارُمَم فلان جایه ...دوسه روز دیگه بیا اونجه کارت دِرُم... بوروس علی با تردید پولا رو گرفت گفت : قلابیه....؟ و نیشخندی زد...! داداش گفت نه بوروس جان...تقلبی نیست و رفتیم...! کمی که دور شدیم برگشتم دیدم بوروس علی کارتن خالی ها رو روی شونه گذاشته و کیسه هم به پشتش داره تند تند میره طرف سوپر سر خیابون....!

۱۳۸۹ فروردین ۲۲, یکشنبه

بابا مُرد بَس که نان داد...!

بابام مُرد...! نانوای پیری که عمری لب تنور نانوایی نشست و نان را به سینه تنور زد مُرد...! بابا ایستاده مُرد....! عین یه اسمونخراش که کنار پایه هاش دینامیت گذاشتن و بعد از انفجار با تمام عظمتش به یکطرف سقوط میکنه...! یا عین درخت پیرسر به فلک کشیده ای که با اره برقی قطع میشه ...! بابام ایستاده مُرد...! حتی فرصت نکرد دستش رو به جایی بگیره...!



بابا برای من بوی نان بود و بوی سیگار...! اولین کسی که بالای سرش رسید من بودم...هنوز گرم بود و بوی نان و سیگار میداد...! بابا رو که از غسالخونه اوردن دیگه بوی نان نمیداد...دیگه بوی سیگار نمیداد...بوی کافور میداد و گلاب... لعنت به کافور و گلاب...!


بابا وقتی که بود بداخلاق بود...! کم حرف بود...! اما بود...! بابا خسته بود از هفتاد سال کار کردن...! از هفتاد سال نان دادن...! بابا مُرد بَس که نان داد...!


-------------------------------------------------------------------------------------------

از لطف بی دریغ دوستانی که ایمیل زدند و یا با نوشتن کامنت در زیر پست اظهار همدردی کردند نهایت سپاس و تشکر رو دارم ....


این تکه از نوشته رو اگه کسی از دوستان تونست توی بالاترین کامنت بذاره چون من نمیتونم وارد بشم....

کاربران عزیز و محترم بالاترین از اظهار همدردی و همراهی شما ممنونم...فکر میکردم بعد از مدتی  غیبت و ننوشتن و حضور کاربران جدید و نبودن خیلی از قدیمی ها از یاد رفته باشم اما اینطور نبود....ممنونم از همراهیتان



( مُو اَصَن تِوقُعی نِداشتُم که...! جنگ که تِموم رَفت موُیَم بَرگشتُم...! حالا بره مُو زوره که باتوم بُخُورُم... که بزنَن تو گوشُم...! اویَم کی...؟ چارتا بچه جنگ نِدیده...! سَهم ما هَمیه...؟ دَستِ شما درد نِکُنه...! )

Powered By Blogger