۱۳۸۹ فروردین ۳۰, دوشنبه

به یاد تُرُبچه نُقلی وبلاگستان...!

روزی که عضو بالاترین شدم اولش لینک عکس میفرستادم تا اینکه فهمیدم چه لینک هایی پر طرفداره ...پست های وبلاگ ابطحی بیمه حضرت اَبُلفَض بود و خوب رای جمع میکرد... عکس و مَکس رو ول کردم خلافم سنگین تر شد رفتم سراغ نوشته های مَمَلی خان ابطحی ... عین یه گربه که خَف میکنه میخواد موساکوتقی بگیره خَف میکردم تا ابطحی اپ کنه .... اقا گاهی پای کامپیوتر دستشوییمون میگرفت و هی این پا رو اون پا... اون پا رو این پا یه جوری معطل و سَنبَل میکردم و تا ابطحی اپ میکرد دستپاچه میفرستادم بالاترین و ها بُدو دستشویی ....!

توی دستشویی با خودم حساب میکردم که این لینک ابطحی چند تا رای میاره ایا....نخونده بودم که پست رو ...! یعنی اصن نوشته های ابطحی رو اگه میخواست بخونی بعد بفرستی بالاترین ول معطل بودی ...! از دستشویی که برمیگشتم پای کامپیوتر میدیدم اِی جان...! داغ شده لامَصَب..! لینکاش نون داغ کباب داغ بود.... شیرین رای میاورد عین حلوای مَسقَطی ....! مخصوصا وقتی بامزه مینوشت یا جسورانه....! یه عده از کاربرا که تا اسم محمد علی ابطحی رو توی تیتر میدیدن دیگه کار نداشتن که چی گفته/ چی نوشته...! زرتی یه مثبت نثارش میکردن بَس که این تربچه نقلی رو دوست داشتن...! سید محمد علی ابطحی برای من بوی اشنایی بود.... بوی مسجد صاحب الزمان و کانون بحث و انتقاد دینی...! بوی شیرینی زبون و چایی شیرین...بوی زولبیا و نارنجک خامه ای...! و البته بوی جوراب امیخته با عطر گلاب...!!!

ابطحی رو بعد ار انتصابات گرفتن بردن انفرادی ...اینکه چی گذشت به اون نه من میدونم و نه شما....فقط میدونم توی زندون جسم و روحش سوخت و اب شد عین شمع...! محمد علی ابطحی ازاد که شد اومد دوباره بنویسه اما نشد که بشه ....توی وبلاگش اومد اَدا دربیاره... اَدای نوشتن....اما نشد که بشه....! خودش حالش به هم وخورد از نوشته هاش ....محمد علی ابطحی دلقک نبود که اَدا در بیاره ....ابطحی ابطحی بود....! پس ننوشت...و کم نوشت....! دیگه وب نوشته ها رو دوست نداشت.... اینجور نوشتن رو دوست نداشت...عین یه قناری که از خوندن افتاده باشه پرو بالش ریخت و کز کرد یه گوشه....! تو نگاهش که نگاه میکنی یه دنیا غم میبینی...! من میدونم که ننوشتن برای ادمی که عادت داره بنویسه یعنی چی....! نویسنده ای که نتونه بنویسه عین یه شیره که نتونه غرش کنه ... عین یه خروسه که نتونه صُبح سَحَر اواز سر بده و عین قناری میمونه که نتونه چهچه بزنه...!

اخ وقتی ادم حرف دل رو مینویسه عین این میمونه که رفتی حموم ( ادمیان ) و یه دلاک کارکشته حسابی تنت رو کیسه کشیده و مشت و مالت داده ...سبک میشی...! کیف میکنی ...! به سید محمد میخوام بگم ای بلبل سرگشته غَمِت نباشه ... اواز کن...البته نه اون اوازی که باب طبعت نیست...و نه اون اوازی که قفس رو به ارمغان بیاره برات... ! بیا بنویس سید...داستان های کوتاه بنویس... از قصه های کلیله دمنه ... از شاهنامه ...از قابوس نامه ...از اجتماع.....ازخاطراتت ......از سفرهات....هر روز بنویس سید...نفس بکش دوباره....سبز شو یَره ..! ( میدونم که نوشتن حال میخواد...میدونم که حال نداری...! اما اگه حال داشتی یه حال درست درمون به وبلاگت بده که نفس مسیحایی میخواد...! )
......................................................................................................................................
عرض کنم که یکی دوتا مورد رو باید براش توضیح بدم .... یکی اینکه بعضی از دوستان تقاضای دعوتنامه میکنن از بنده برای حضور در بالاترین و من همچنان شرمنده ام چون نمیتونم وارد بالاترین بشم و فعلا در پایین ترین هستم......یکی دیگه اینکه موسا کوتقی لفظ مشهدیه که به یکنوع پرنده اطلاق میشه که فکر میکنم جاهای دیگه بهش یاکریم میگن.... حموم ( ادمیان ) هم حمام قدیمی واقع در خیابان سنایی نزدیک مسجد صاحب الزمان بوده که دیگه حالا نیست و فکر کنم جناب ابطحی یادش باشه ....در جواب جناب خوارج هم عرض میکنم که حق باشماست ... بنده هم تو لک بودم اما نه عمدی بلکه بالاجبار....برای نوشتن ادم باید دغدغه خاطر نداشته باشه تا بتونه بنویسه ...در ضمن توتا هم داره میرسه جناب خوارج...کی بریم توت بخوریم :)

۱۶ نظر:

  1. سلام و خسته نباشید

    مدتی است با مطالب زیبای شما از طریق بالاترین آشنا شده ام و از آنها لذت بردم. از توشته هاتون تشکر.
    البته از حدود یک سال پیش بابالاترین آشنا شدم و تو این مدت خیلی استفاده کردم. بخصوص با اتفاقاتی که طی سال گذشته افتاد و برای من که ایران نبودم تبدیل به یک منبع خبری شده بود. در این بین گاهی پیش می امد که مطالبی به نظرم مهم می امد و دوست داشتم با دوستان در میان بزارم ولی خوب جز خوندن کار دیگه ای نمی تونستم بکنم. متوجه شدم در حال حاضر امکان عضویت در بالاترین فراهم شده ولی باید از اعضا دعوتنامه داشته باشی. نمی دونم برای شما امکانش هست که برای من دعوتنامه ای رو بفرستید؟ ازتون متشکر می شم. در هر صورت برای شما و دوستانتون در اینجا و بالاترین آرزوی کامیابی و موفقیت می کنم.
    سرو

    پاسخحذف
  2. دیگ به دیگ میگه روت سیاه!! خودت تازه از لک دراومدی شاتوت جان باز برای علما فتوا میدی!!!

    پاسخحذف
  3. بد از مدتها دوری از کامپیوتر ( به دلیل گرفتاریها) باز هم سری به وبلاگ شما زدم.


    راستی‌ این "موساکوتقی" چجور حیوونی هست؟ فکر کنم این کلمه اصلش از همان تبار شما ( مشهد) است. چون من هم از زمانی‌ که از مشهد مهاجرت کردیم ( موضوع بر میگرد به سالهای کودکی) این اسم رو نشنیدم.

    پاینده باشی‌.

    پاسخحذف
  4. درود مسعود جان
    اینها که گفتی خیلی وصف حال خودت هم بودها.یه مدت طولانی با وبلاگ و اینترنت قهر کرده بود و کلی همه رو نگران.
    خوشحالم که دوباره برگشتی.
    پایدار باشی.

    پاسخحذف
  5. یادمه اون روز که این عکس ابطحی رو دیدم خیلی گریه ام گرفت با اینکه من از آخوند جماعت هیچ دل خوشی ندارم و بگذریم.ولی این عکس قلب خیلی ها رو آتیش زد از جمله خود من.خیلی از وبلاگ نویس ها هم براش مطلب نوشتند حتی شایگان.
    خدا پشت و پناهش باشه.

    پاسخحذف
  6. be jane abtahi baraye man yek davat nameh befrest balatarin hameye vaghte mane va ozv boodan dar an arezooye man
    ba sepas
    navid_kia94@yahoo.com

    پاسخحذف
  7. سلام مجدد
    از اینکه جوابم رو دادید خیلی ممنون و امیدوارم بزودی بتونید به بالاترین برید هرچند نوشته های شما تو بالاترین اجازه نمی ده که متوجه عدم حضورتون شد.
    شاید انتظار زیادی باشه ولی اگه لطف کنید و کسی که می تونه این دعوتنانه رو بده بهم معرفی کنید خوشحال می شم.

    پاسخحذف
  8. سيدمحمدعلی ابطحی۳۱ فروردین ۱۳۸۹ ساعت ۳:۱۸

    یاد همه چیط به خیر همشهری. ابطحی

    پاسخحذف
  9. ممنون شاتوت ، حرف دل خیلی ها رو زدی
    ممنون

    پاسخحذف
  10. salam bar kasi ke aberoye rohaniyat ra dobareh kharid

    پاسخحذف
  11. che ajab cheshmeman be ye post jadidi monavar shod.damet garm agha.

    پاسخحذف
  12. چه جالب....امروز سید دوباره صحبت کرده...مرسی مسعود جان که خواسته یا ناخواسته باعث شدی سید دوباره حرف بزنه

    پاسخحذف
  13. مسعود جان

    این موسی کو تقی را ما دامغانی ها هم داریم

    به کفترهای چاهی یا همو یاکریم میگن

    تاحالا فکر می کردم این کلمه اختصاصی دامغانی هاست

    برام جالب بود که شما مشهدی ها هم دارینش

    پاسخحذف
  14. چه خوب گفتی.... نفس بکش.....

    پاسخحذف
  15. ابطحی برای ما هيچ فرقی با نبوی و ميردامادی و تاج زاده نداره. اونا ميخاستن ابطحی رو از چشم ما بندازن ولی اون تو دل ما بود ....

    پاسخحذف

( مُو اَصَن تِوقُعی نِداشتُم که...! جنگ که تِموم رَفت موُیَم بَرگشتُم...! حالا بره مُو زوره که باتوم بُخُورُم... که بزنَن تو گوشُم...! اویَم کی...؟ چارتا بچه جنگ نِدیده...! سَهم ما هَمیه...؟ دَستِ شما درد نِکُنه...! )

Powered By Blogger