۱۳۸۹ فروردین ۲۵, چهارشنبه

fبوروس علی...!

سی سال پیش توی محل یه جوونی بود شیرین عقل و علی نام که عشق کاراته داشت و عاشق بروس لی بود...شلوار و کاپشن لی میپوشید و موهای بوری داشت...بچه ها سربه سرش میذاشتن اما ازش حساب هم میبردن ... معروف شده بود به بوروس علی و تا میگفتن بوروس علی یه گارد بگیر یه جیغ کاراته ای میکشید و دستاش رو بصورت ضربدر میگرفت و گاهی هم جفت لگد میانداخت و بعدش هم ذوق میکرد میخندید و اب دهنش هم شره میکرد میریخت روی لباسش...تو محل دعوا اگه میخواست بشه بوروس علی رو شیر میکردن مینداختن جلو...انقلاب که شد علی رو دیگه ندیدم...بعد از سی سال چند روز پیش که داشتیم میرفتیم تعزیه داداش گفت بوروس علی....!

بوروس علی کاپشن لی تنش بود و موهای سرو صورتش سفید شده بود و داشت کارتن جمع میکرد از گوشه خیابون... یک کیسه هم همراهش بود که بطری های نوشابه خانواده خالی رو توی اون جمع کرده بود....به داداش گفتم بیخیال شو نرو جلو ممکنه خجالت بکشه اما داداش رفت جلو و گفت مُوره یادِت میه بوروس علی....بوروس علی گفت نِه ...! خلاصه داداش از اون زمونا گفت و بوروس علی خندید و گفت : یکبارَم دور فلکه دروازه قوچان با لقد زَدُم دِندونایه یکی ره شِکستم ...هنوز موره مِشناسه...! گفتم بنده خدا رو بی دندون کردی میخوای نشناست؟ خندید...! داداش گفت بچه داری؟ گفت : چارتا دختر....! گفتم دامادم داری گفت : نِه بابا .....! و غمی توی صورتش موج زد...! انگار که میگفت کی میاد دختر منو بگیره...یا اینکه با کدوم پول جهاز درست کنم ...!


داداش گفت خلاصه بوروس علی جان مُو خیلی دنبالت گشتم ... یادته او سالا ازت پول قرض گرفته بودُم ....؟ خیلی ببخش دیگه بدحسابی کِردُم....! داداش دست کرد توی جیبش و پول دراورد دراز کرد سمت بوروس علی ...بوروس علی دستش رو ناخود اگاه اورد جلو که پول رو بگیره اما یهو پس کشید گفت : مُو به شما پول نِدادُم که ...! داداش گفت : دادی....دادی.... یادِت رفته اقاجان ...بیگیر...بیگیر مسجد دیر رَفت...! ادرس محل کارُمَم فلان جایه ...دوسه روز دیگه بیا اونجه کارت دِرُم... بوروس علی با تردید پولا رو گرفت گفت : قلابیه....؟ و نیشخندی زد...! داداش گفت نه بوروس جان...تقلبی نیست و رفتیم...! کمی که دور شدیم برگشتم دیدم بوروس علی کارتن خالی ها رو روی شونه گذاشته و کیسه هم به پشتش داره تند تند میره طرف سوپر سر خیابون....!

۷ نظر:

  1. http://balatarin.com/permlink/2010/4/14/2012503

    پاسخحذف
  2. dstat dard ne koneh jahth, hamiesh khalei bood shatootjaan

    پاسخحذف
  3. به خدا ،با خوندن جمله ی آخر بغضم گرفت.
    دیگه خسته شدم از دیدن این جور آدما،اونم تو ایران ،با این همه سرمایه.
    ش.ب.ع

    پاسخحذف
  4. درود بريادگارهاي حاج حسن كه دست «نان دادن» دارند... توي كامنت زير مطلب قبلي هم اشاره‌اي كرده بودم به همين «نان دادن» كه مي‌بينم جدي گرفتينش.
    نور به قبر مرحوم بباره. سايه‌تان بر سر خانواده محترم مستدام
    عزت زياد
    بچه محل سابق

    پاسخحذف
  5. با سلام و خسته نباشيد
    اگه براتون امكانش هست برام دعوتنامه ي بالاترين ارسال كنيد
    ممنون

    پاسخحذف

( مُو اَصَن تِوقُعی نِداشتُم که...! جنگ که تِموم رَفت موُیَم بَرگشتُم...! حالا بره مُو زوره که باتوم بُخُورُم... که بزنَن تو گوشُم...! اویَم کی...؟ چارتا بچه جنگ نِدیده...! سَهم ما هَمیه...؟ دَستِ شما درد نِکُنه...! )

Powered By Blogger