۱۳۹۰ تیر ۱۷, جمعه
۱۳۹۰ تیر ۶, دوشنبه
"
لرزم گرفته ! اتش بزن این بازمانده از جسم حقیرم را …. بسوزان لعنتی روح نا ارام سر کشم را … اتش بزن …اتش بزن ! بخدا اتش جهنم تو بهشت برین است برایم … بسوزان …. بسوزان … من در این اتش شکوفه میزم …. نفس میکشم … جوانه میزنم … لعنتی بسوزان ….با توام ! با توام سنگدل ! من محتاجم …. حقیرم نکن چون سفله گدایان خیابانی به التماس … ببین مرا ! نگاه کن در چشمان … بسوزان …. ترابخدا بسوزان … با توام ! ای لعنت به تو …. لعنت به تو …. کجا میروی … بمان … !
"
۱۳۸۹ تیر ۱۰, پنجشنبه
سومین ( تلخ نوشته ) هم فیلتر شد...!
اینجا رو هم فیلتر کردن...کم کم داشتم به خودم شک میکردم ...! راستش من نمیتونم از فیلتر شکن استفاده کنم و سرعت اینترنتم هم خیلی پایینه ...فیلتر که شدم دلم گرفت و رفتم به وبلاگ قبلیم یه سری بزنم دیدم ای دل غافل اونجا دیگه فیلتر نیست...! میگن اگه خدا یه دری رو ببنده یه در دیگه رو باز میکنه راست میگن خدا وکیلی...! خلاصه اونجا رو یه اب و جارویی کردم و سی چهل تا کامنت تایید نشده رو تایید کردم و اب حوض رو عوض کردم و دوباره روبراه شد...چایی دم کردم و سماور داره کل کل میجوشه...یه پست تازه هم نوشتم...بفرمایید : http://shatot2.wordpress.com/
ممکنه چارتا تیکه خرت و پرت بدرد بخور اینجا رو هم ببرم همونجا...راستش اونجا احساس مالکیت میکنم اما اینجا احساس مستاجری...ببخشید دیگه هی این شاخه اون شاخه میپرم...
۱۳۸۹ تیر ۵, شنبه
دست کی رو ببوسم امروز...؟ به کی بگم روزت مبارک بابا...؟
امروز روزه پدره و امسال اولین سالیه که من بی پدرم....! دست کی رو ببوسم امسال...؟ به کی بگم روزت مبارک بابا...؟ به همه شماها که بابا دارین حسودیم میشه...! از همه شماها که بابا دارین اما قدرش رو نمیدونین بدم میاد...! منم بابا داشتم اما قدرش رو ندونستم...همینجاها بود که نوشتم : تو به ما نون دادی بابا...! فقط نون دادی...! ستاره به اسمون بود سوار موتورت مِشُدی مِرَفتی سر کار ! شبا هم با رفیقات مِرَفتی کوسنگی عرق خوری تا نصفه شب !
همین جاها بود که نوشتم : یادته همچی زدی تو گوشم که به خودم شاشیدم بابا … لامصب سی و چند سال گذشته مو هنوز یادم نِرفته ! تو چیکار کردی بره ما بابا … فقط نون دادی … فقط نون دادی …!
اینارو وقتی زنده بودی نوشتم بابا.....بابا جان گه خوردم که نوشتم .... غلط کردم که نوشتم ... ! کاش بودی و هر روز میزدی توی گوشم بابا.....کاش بودی و همون نون رو هم نمیدادی اما بودی بابا...! کاش بودی و هر شب تا دیر وقت مرفتی عرق خوری ....کاش نمیمردی بابا...کاش من زودتر میمردم بابا جان...!
...........................................................................................................
...........................................................................................................
( خوبه ادم یه جا داشته باشه که تنها باشه...که کسی بالای سرش نباشه که هق هق گریه هاشو ببینه ... که هر چی دلش میخواد اشک بریزه...! )
۱۳۸۹ خرداد ۲۷, پنجشنبه
سه ماه تعطیلی و پلخمون و سنگُ و چُغُک و شیشه همسایه...!!
بچه که بودم امتحان نهایی کلاس پنجم توی مدرسه علویه بود...امتحان که تموم میشد سه ماه تعطیلی تازه شروع میشد که عاشقش بودم...! سه ماه تعطیلی اونوقتا یعنی کاغذ باد هوا کردن .... اونم کاغذ بادهایی که خودمون درست میکردیم با کاغذ گراف و لوخ و سِرشک ...! سه ماه تعطیلی اونوقتا یعنی بازی هفت سنگ و خانه جن و خر سُست پالونِ سُست...! یعنی توشله بازی ( شون شون قاق بالاقاقِت...!! ) و گاو گذر پندیل...!! یعنی پلخمون و سنگُ و چُغُک و شیشه همسایه...!!
سه ماه تعطیلی اونوقتا یعنی کاسبی های کودکانه... فالی فروشی ...کاک و شانسی و گندم شادونه و ارد نخودچی با قُطاب هایی که توی بعضی هاش یه دوزاری بود که وقتی گاز میزدی و دوزاری زیر دندونت میومد انگار دنیارو بهت دادن...! سه ماه تعطیلی اونوقتا یعنی :شیره بلاله شوره بلال ...! شیرای قوچونه بلال...! یعنی فِرفِرک های رنگارنگ ...یعنی الاسکا و چرخ و فلک های دوزاری و یَخ در بهشت...!
سه ماه تعطیلی اونوقتا یعنی غوطه خوردن توی جوی اب یا استخر فَلکه صاحب الزمان یا دَمه شُتُر گلوی فلکه فردوسی ....یعنی به نیش کشیدن گلابی های کال یا اَخکوک های سبز دزدی از باغ استان قدس و اسهال گرفتن...!
سه ماه تعطیلی اونوقتا یعنی اغل زنبور شور کردن... یعنی چُغُک بازی...اونم چُغُک هایی که بَغَل چینگشون زرد بود و زود عادتی میشُدَن مینشستن روی شونه ات و با اون چینگ کوچولوشون از لای لَبات تُف های در اومده رو میخوردن...!!!
سه ماه تعطیلی اونوقتا یعنی یک عالَمه تُخمه خَربُزه شور که مادر تَف داده بود و مُشت مُشت میریختی توی دهنت و با پوست میجویدی و شوری اش چه لذت بخش بود ... یعنی کشک تخته ای که هی با اب دهنت خیسش میکردی و با دندان کم کم از بغلش میتراشیدی میخوردی...! یعنی ادامس بادکنکی که باد میکردی و میترکید و پخش میشد روی نصف صورت و دماغت...یعنی یک مشت پوست ادامس خروس نشان که تمام سرمایه بچه گانه ات بود ...! یعنی بیرجامه ( بیژامه) گشاد مامان دوز و دمپایی های گشاد و کله کچل و دماغای اویزوون...!!
یادت بخیر کودکی ... یادت بخیر همه روزهای بر باد رفته و از یاد نرفته... یادت بخیر...!
.................................................................................................................
یکی از دوستان محترم نوشته یادته جواب ( شون شون قاق بالا قاقت ) چی بود؟ که خدمت ایشون عرض میکنم من با توشله فقط ( دم پل ) بازی میکردم و خانگی بلد نبودم و البته یادم نمیاد جوابش چی بود... توشله ها اولش یک رنگ بود ( تقریبا ابی رنگ )و بد قواره ولی بعدا این توشله های خوشگل سه رنگ خارجی اومد که خیلی قشنگ بود :) /// توشله بازای حرفه ای یک ( مت ) داشتن که بهش سماق هم میگفتن و به اصطلاح توشله اصلی و شاه توشله اونا بود...!
۱۳۸۹ خرداد ۲۶, چهارشنبه
پسرک کبریت فروش و هلوی زردالو...!
تو تاکسی پشت چراغ قرمز بودم که پسرک کبریت فروش اومد و با التماس از راننده خواست تا کبریت بخره که نخرید...پسرک به زردالوهای توی پلاستیک روی پام اشاره کرد و گفت عَمو یک هلو مِدی...!! بزرگترین زردالو رو بهش دادم و پسرک با ذوق اونو گرفت و به دوستاش که کنار خیابون وایستاده بودن نشون داد و خندید ..... بعد گاز زد به زردالو و رفت طرف یه ماشین دیگه...! یک لحظه دلم خواست که از ماشین پیاده شم و به دوستاش هم زردالو بدم اما ماشین راه افتاد و تا اومدم به حرف دلم گوش بدم دیدم دور شدیم....دلم لب ورچید و غصه دار شد...!!
۱۳۸۹ خرداد ۲۴, دوشنبه
ببینم کِی از رو میره این بَچه پُررو...!
دیشب که رسیدم خونه تلویزیون رو روشن کردم دیدم احمدی نژاد داره با دوتا مجری اقا و خانم صحبت میکنه و طبق معمول چشماش رو ریز کرده و با خنده های مکارانه چرت و پرت میگه....! به جرات میتونم بگم بعد از انقلاب رییس جمهوری به وقاحت این بابا ندیدم که زل بزنه توی دوربین اینقدر راحت دروغ بگه و مردم رو خر فرض کنه ...!
همینجور که داشتم به دروغهاش گوش میکردم دختر چهار ساله ام شروع کرد به شعار دادن که ای ول ای وله... ای ول... احمدی خره ای ول...موسوی سره ای ول...! اولش توجه نکردم اما دخترم دست بردار نبود و اومد جلو گفت :باباجون... بابا جون...! گفتم جان... گفت احمدی شاشویه...!! مادرش بهش گفت بی ادب...حرف زشت نزنی ها...! گفتم راست میگه دیگه بچه.... این بابا ریده به همه جای این مملکت رفته...! خانومم عتاب امیز گفت مسعود...! جلوی بچه حرف زشت نزن ...گفتم ببخشید خانوم ...! این بابا جیش کرده به همه جای این مملکت ....خوبه...؟
دوباره دخترم شروع کرد به ابراز احساسات و باز اومد جلو دستاش رو گذاشت روی زانوهاش خم شد طرفم گفت.... باباجون احمدی جیشویه...! گفتم ای ول بزن قَدِش و دستم رو اوردم بالا دخترم با دست کوچکش محکم زد روی دستم....خلاصه که ابراز احساسات متقابل من باعث شد دخترم هی یک دوری میزد میومد جلو و بدترین کلمه ای رو که تا بحال شنیده بود نثار احمدی نژاد میکرد و میزد قَدِش و میرفت...!
بچه پر رو...! بوناک...! دروغگوی قراضه ...! زر زرو و چند تا کلمه دیگه که درست متوجه نشدم القابی بود که دخترم به احمدی نژاد داد و خسته شد رفت توی اتاق بخوابه...تازه احمدی نژاد شانس اورد دختر بزرگترم خواب بود والا دوتایی با ابراز احساسات لطیفشون حسابی از خجالتش درمیومدن...!
مصاحبه که تموم شد اومدم فوتبال ببینم که صدای دخترم از توی اتاق اومد که احمدی گوزوی کله خرابه...!! و مامانش دعواش کرد که بگیر بخواب دیگه حالم به هم خورد ...!!
...................................................................................................
ـ قبول کنیم که این بابا دیگه مثل سابق رو بورس نیست...! ( منظورم اینه که دیگه حتی سوژه ای برای مسخره شدن هم نیست...! ) قبول کنیم که دیگه کسی اون رو تحویل نمیگیره نه در داخل و نه در خارج....حتی اصولگراهای دواتشه هم روبرگردوندن ازش...یه مدت رفت هی به روسیه و چین لب داد و لاس زد و خودش رو مالوند به اونا و اونا هم ارضا که شدن عین یه دستمال کثیف پرتش کردن تو سطل زباله... از رو که نرفت که...! باز رفت با ترکیه و برزیل شروع کرد به لاس زدن...! فردا همین دوتا کشور هم ارضا میشن ...ببینم کی از رو میره این بچه پررو...!
ـ مسخره تر از تلویزیون خودمون و این ضرغامی ندیدم.... تو کشورهای اروپایی یا امریکا هر طور و با هر دکوری که با شخصیت های سیاسی مصاحبه میکنن اینا زرتی عین همون رو اجرا میکنن...! مسابقه هاشون دقیقا کپی از روی کانال های تلویزیون کشورهای دیگه اس...! مستند سازیهاشونم همینطور...! اخبارشون هم ...!! بابا یه کم ابتکار داشته باشین اخه...!
ـ ممنون از دوست عزیزی که فرق حسن با یوسف رو تذکر داد بهم ....کم دقتی کردم :)
اشتراک در:
پستها (Atom)
تلخ نوشته ها ( مسعود مشهدی )
( مُو اَصَن تِوقُعی نِداشتُم که...! جنگ که تِموم رَفت موُیَم بَرگشتُم...! حالا بره مُو زوره که باتوم بُخُورُم... که بزنَن تو گوشُم...! اویَم کی...؟ چارتا بچه جنگ نِدیده...! سَهم ما هَمیه...؟ دَستِ شما درد نِکُنه...! )