۱۳۸۸ آبان ۲۱, پنجشنبه

خیلی نامردی خدا...خیلی نامردی ...!

هیچوقت دلم نمیخواست توی دنیای مجازی از تلخ ترین اتفاق زندگیم حرف بزنم ... اما امشب باز دلم گرفته مثل خیلی از شب های دیگه ...خیلی از شب ها که تنهایی گریه میکنم و هیچکس نمیفهمه.... تنهایم چون از تن ها بلا دیدم....! این نوشته تلخ ترین تلخ نوشته تمام زندگی منه و خوندنش ممکنه ناراحت کننده باشه ....
بچه اولم اسمش سهراب بود...! همیشه ارزوی داشتن یه پسر رو داشتم و اولین بچه ام پسر شد که به یاد سهراب سپهری اسمش رو گذاشتم سهراب...! فرزند دومم با فاصله چهار سال از اولی به دنیا امد و یه دختر نازو خوشگل بود ... اسمش رو گذاشتم سحر...!
بخاطر ورشکست شدن در امور تجاری ناخواسته یه جورایی تبعید شده بودم به یکی از شهر های شمالی.... سهراب با مادرش رفت لب دریا ... یک ساعتی که گذشت خواستم برم دنبالشون که صدای ترمز شدید و متعاقب اون صدای برخوردی به گوشم رسید که دویدم...! به جاده که رسیدم دیدم همه دارن جیغ میزنن و نعش پسرم توی دستای یه نفر بود که داشت میبرد به طرف یه ماشین تا برسونه بیمارستان...! نفهمیدم چطوری خودم رو رسوندم به بیمارستان... پسرم ضربه مغزی شده بود...غریب بودم توی اون شهر ...همه رفتند و من ماندم و سهراب که تحت مراقبت های ویژه بود...!
هفت شب تنها و بی کس پشت پنجره اتاقش غریبانه و با هزار امید انتظار کشیدم...پوست و استخون شده بودم...هیچ کس نبود...! نه زنی...نه مادری...نه پدری...نه برادری ...هیچکس...! من یک ورشکسته تنها بودم...! عین یه جذامی که همه ازش فرار میکردن...! روز هفتم بود که بهم گفتن برای پسرت ابمیوه بخر بیار... ذوق زده رفتم فروشگاه بیمارستان و ابمیوه خریدم...! به فروشنده گفتم پسرم ضربه مغزی شده گفتن ابمیوه بیارم یعنی خطر رفع شده...؟ گفت اره ...! خوشحال برگشتم....به پشت در اتاقش که رسیدم دیدم سهرابم روی تخت نیست...! گفتم ابمیوه اوردم..؟ گفتند خدا بهت صبر بده...! دِ لعنتی ها مگه نگفتین ابمیوه بگیر...! کو سهرابم...؟ گفتند سرد خونه...تموم کرد...! نشستم کنار دیوار و ابمیوه ها ریخت از توی دستم...گریون اومدم از توی سالن بیمارستان تلفن زدم مشهد به برادرم...! گریه میکردم و میگفتم مجید سهراب مرد...! چرا نمیاین نعشش رو جمع کنین...؟ من اینجا غریب موندم... تنها موندم...! اینقدر سوزناک گریه میکردم و حرف میزدم که همه دورم جمع شده بودن و سعی میکردن یه جوری دلداریم بدن...! فرداش همه اومدن...اومدن اما دیر...!
توی غسالخونه رفتم و بدن نحیف بچه ام رو دیدم...! به پهنای صورتم اشک میریختم و به غسال میگفتم یواش بشورش تو رو خدا...به بدن نحیفش دست میکشیدم .... تموم تنش کبود بود.... کفنش که کرد دلم نیومد روی صورتش رو ببنده .... بوسیدمش ...سهرابم...پسرم....! میخواستن بذارنش داخل گور گفتم خودم میذارمش ...! اروم بغلش کردم گذاشتمش توی قبر و داد زدم حالا جواب سحر رو چی بدم من....؟ اگه گفت بابا سهراب کو چی بگم من...! اگه گفت داداشمو میخوام چی بگم من...؟ هنوز باورم نمیشد که دارن قبر رو با خاک پر میکنن...! خاک بر سر شدم...!
شب که خوابیدم توی خواب صدای سهرابم رو شنیدم که میگفت بابا جون من میترسم اینجا... بابا کجایی...؟ اینجا تاریکه...! پابرهنه از خونه زدم بیرون و تا خود قبرستون دویدم و گریه کردم ...! من اومدم سهرابم ...نترس بابا جون ...نترس من اینجام...! روی قبرش گریه کردم و خوابم برد ...! سهرابم درست شش سال و دوماه و یازده روز از عمرش میگذشت که مرد...!
بعد از مدتی برگشتیم مشهد...! سحر صاحب یه خواهر شده بود به اسم یاسمن...! شش سالش تموم شده بود و اسمش رو یرای مدرسه نوشته بودیم...! یه شب محل کارم بودم که تلفن زنگ زد ...از کلانتری بود...! اقای فلانی دختر شما تصادف کرده برین بیمارستان امدادی...! تا خود بیمارستان اینقدر انگشتانم رو گاز گرفتم که پر از خون شده بود... خدایا فقط سرش به جایی نخورده باشه ...خدایا فقط ضربه مغزی نشده باشه...! دوتا گوسفند نذر میکنم خدا .... فقط سرش...!بیمارستان که رسیدم مادرش گفت سحر دستش رو ول کرده ماشین زده بهش...! دکترش رو دیدم گفتم امیدی هست...؟ گفت جمجمه اش نرم شده...فقط دعا کنین...! تا صبح نکشید....! سحر نشده بود که سَحَرَم مُرد...!
نه توی غسالخونه تونستم برم نه تونستم ببینم که میذارنش توی قبر... میدونستم اگه نعش دخترم رو ببینم دیوانه میشم...دختر بود... زیبا و نحیف بود... عین برگ گل..! با صد متر فاصله مثل دیوونه ها تو سرم میزدم و گریه میکردم...! میگفتن خدا صبرت بده مسعود جان...خدا صبرت بده...! فریاد کشیدم اهای خدا ... کجایی لعنتی ...صبرم نده .....صبرم نده خدا....خدا صبرم نده...! گفتن کفر نگو...! خدا قهرش میاد...! گفتم به جهنم که قهرش میاد ....! دیگه میخواد با من چکار کنه...! خیلی نامردی خدا...خیلی نامردی ...! سحرم درست شش سال و دوماه و شانزده روزش بود که مرد...!



گفتن یاسمن رو دوباره عقیقه کن...! همه ترسیده شده بودن...! دوتا گوسفند خون کردم دادم به مستحق... یاسمن روز به روز بزرگ شد و زیبا...! شش سال رو رد کرده بود و باید اسمش رو مینوشتیم برای مدرسه...! یه شب جلوی خودم با دوچرخه محکم خورد زمین و سرش اصابت کرد به اسفالت...سراسیمه بغلش کردم که یهو روم استفراغ کرد...تو بغل گرفتمش و با ماشین برادرم سریع رسوندیمش بیمارستان امدادی...! عکس گرفتن و مشکوک به ضربه مغزی تشخیص دادن...! سُرُم بهش وصل کردن و گفتن تا صبح باید تحت نظر باشه ...! گریه که میکردم یاسمن اشکام رو پاک میکرد میگفت باباجون من خوبم گریه نکن...! ببین من میخندم....من خوبم بابا...! صبح با دخترم و مادرش برگشتیم خونه...اون روز درست دخترم شش سال و دوماه و چند روز از به دنیا امدنش میگذشت...! و من هنوز میترسم .... هنوز واهمه دارم از این سرنوشت شوم...!


.......................................................................


دست تک تک شماها رو میبوسم حتی اونایی که باور نکردن این نوشته من رو ... حالا دیگه از نوشتن این اتفاق و لینک کردنش احساس خوشایندی دارم ... حس میکنم کمی سبک شدم ... من هیچوقت و هیچوقت به خودم اجازه نمیدم با احساسات دیگران و بالاخص شماها بازی کنم ... کامنت های اینجا ووبالاترین هر کدوم مرحمی بود بر روی این داغ دل ... از شماها عذر میخوام که غم خودم رو پخش کردم میون شما تا خودم سبک تر بشم ....

۱۲۸ نظر:

  1. Motasefam masoud jan.. vaghean delam gereft :-( khoda sabr bede behet va ona ro rahmat kone

    پاسخحذف
  2. حتی باور کردنش مشکله شاتوت جان چه برسه به صبوری کردنش!

    پاسخحذف
  3. سلام مسعود. نکن این کار رو با خودت پسر. این ها دو تا اتفاق بوده. این ها رو کنار هم نذار و برای خودت فکر و خیال درست نکن. قدر یاسمن نازت رو بدون و دنبال اتفاق نگرد. دلم خون شد پسر. مواظب خودتون باشین. نمی دونم چرا ولی شاید تو بفهمی که خیلی از این چیزها رو تقصیر این رژیم نامرد می دونم.

    پاسخحذف
  4. واقعا ناراحت کننده بود ولی تقدیر شما هم این بوده خدا یاسمن گلت رو بهت ببخشه و نگهدارش باشه دوست من

    پاسخحذف
  5. آقا خدا وکیلی خالی بندیه دیگه نه ؟؟؟؟؟ ببخشید اما درون من طاقت پذیرش همچین تراپدی هولناکی رو نداره ! لطفا توضیح بیشتر بدید !

    پاسخحذف
  6. آن قدر گریه کردم که کیبورد خیس شد....امیدوارم یه روز ببینمت تو همین مشهد با هم بخندیم و بعد گریه کنیم به تنهایی مان به دردهایمان....آی مسعود....

    پاسخحذف
  7. عجب! سرنوشت بسيار عجيبيه! اميدوارم الان حال دخترت خوب باشه. واقعا خدا بهت صبر و استقامت زيادي داده، هر كدوم از اين حوادث به تنهايي مي‌تونه يك مرد رو از پا دربياره، اما تونستي دو تا حادثه رو تحمل كني و اميدوارم دخترت هميشه سالم و شاد باشه. راستش اين عجيب‌ترين پستي بود كه نوشتي، اصلا تصور نمي‌كردم اينقدر داستان عجيبي داشته باشي شما.

    اين حرف‌ها به كنار، اما خدا براي هر كسي داستان جدايي نوشته، اين هم داستان شماست و داستان سختي هم براي شما نوشته، حتما مي‌دونسته كه شما مي‌تونيد بازيگر اين داستان سخت و عجيب باشيد وگرنه داستان ساده‌تري برات مي‌نوشت. و مطمئن باش فرزندانت الان در آغوش نور و گرماي خدا، فرشته‌هاي كوچك و شاد بهشت هستند.
    شايد الان سهراب داره موهاي فرشته‌ها رو مي‌كشه و جيغشون رو درمي‌آره و سحر گردنبند گل مي‌سازه.

    پاسخحذف
  8. salam masood jan. man ham ashkam dar oomad. masood jan be khatere yasamanet be khatere zanet omideto az dast nade hamishe bekhand motmaen bash sohrabet va sahare nazet pishetoonan ba shoman dos daram shad bashi in donya kheili koochikemidoonam khoda vase bazia hast faghat vali nazar in donya kari kone kam biari nemitoonam harf bezanam baratoon arezooye roozaye pore khande mikonam

    پاسخحذف
  9. خدا بعضی وقت ها نامردی می کنه، اما بعضی وفت ها هم حال می ده، امیدوارم من بعد فقط بهت حال بده

    پاسخحذف
  10. سلام مسعود جان . خیلی روزهای سختی رو گذروندی . اومدوارم که اون دو اتفاق تتمه اتفاق های تلخ زندگیت باشه .

    پاسخحذف
  11. اگه واقعي باشه ...خداوند بهت صبر بده واقعاً عجيب و سخته
    محمد

    پاسخحذف
  12. مسعود جان!
    هنوز به وسطهاي ماجرا نرسيده بودم كه گريه امان نداد. خانومم توي اتاق بغلي بود و نميشد داد زد و گريه كرد. مثل يك مرد تمام كوه درد اين نوشته را ريختم توي خودم و فقط هق‌هق آرامي را مي شد شنيد. كه ديدم اومد توي اتاق . به مانيتور نگاهي كرد و فهميد كه بايد برود و رفت...
    شب جمعه اي مجلس عزا درست كردي واسه ما لوطي؟!
    خدا سلامت بداره خودتو و خانومتو و بجه ها را.
    هر وقت با داداش كوچيكه‌ات حرف مي زنيم و ياد سهراب مي افتيم هر دو با سكوتي پر از غم فقط سكوت مي كنيم...
    ببينمت دوباره

    پاسخحذف
  13. اما خودت خیلی مردی!
    واسه خانوادت همیشه مرد بمونی..

    پاسخحذف
  14. واقعا دردناکه من نمیدونم چی بگم .ولی دیگه به اینا فکر نکن .اینقدر منتظر حادثه نباش.قدرت ذهن خیلی زیاده اینکه همش فکر می کنی یه چیزی باید اتفاق بیفته خیلی بده.مثبت فکر کن و اگر تونستی یه کم با متخصصین روانشناسی و کسایی که در زمینه کنترل افکار و مثبت اندیشی کار می کنن مشورت کن.

    پاسخحذف
  15. chi begam faght mitonam bahat gerye konam

    پاسخحذف
  16. عمر ما در مقایسه با قدمت تاریخ خیلی کوتاهه ولی در این مدت به اندازه ی تمام رنج های بشر در طول تاریخ رنج می کشیم. نمیدونم اون بالا داره چیکار میکنه. چرا نمی پرسه میخوایم ادامه بدیم یا نه؟ ای کاش زمان مرگ آدم دست خودش بود.

    پاسخحذف
  17. خدا صبر بده مصعود جون....

    پاسخحذف
  18. خدا بهتون صبر و پایداری بده و بدون که در همیشه روی یه پاشنه نمیچرخه. به خدا توکل کن و انشاالله بهترین و خوشترین روزهای دخترت رو به تماشا خواهی نشست.

    پاسخحذف
  19. با سلام. اگر شما لیاقت داشتن اونها رو نداشتید تقصیر خدا چیست؟ با خدا در نیفتید اگر قبولش دارید که عذاب خدا سخت است...

    پاسخحذف
  20. Man babam taze fot karde, va man to US hastam door az khanevadeh. Kheily sakht bood vasam. Hala ke ino khoondam, mibinam ke cheghad bad shanc boodi shoam va ham Sohrab va Sahar kocholoye nazanin.

    Eshalla Yasamin vasat dokhtare goli beshe ke betoone bekhandonane to ro.

    پاسخحذف
  21. salam aghamasoud.moteasef baraieh in hameh sakhti ke keshidi,omidvaram khoda komaket koneh ke khodet be dast biari.,am iedosti dashtam be nameh masoud ke khieli vaghteh gomesh kardam too esfahan -shahin shahr baham kheili refigh bodim.aghe shoma ghablan shahin shahr bodin behem begoo ke shiaadshoma hamoni bashi ke migamcon oon ham mashadi bood.mer30 email man omid_iruk@yahoo.com vaesmeh man omid hast.

    پاسخحذف
  22. bavar kardani nist, mano sakht geryoony, kudum khoda

    پاسخحذف
  23. شاتوت جان
    آرزوی سلامتی دارم برای دختر کوچولوت و صبر برای مادرش و شادی برای شما.

    پاسخحذف
  24. واقعا ناراحت کننده بود،خیلی سخته، ایشالا خدا بهتون صبر بده وبه یاسمن جون و شما سلامتی و عمر 100 ساله بده و دیگه داغ نبینین

    پاسخحذف
  25. kheili narahat konandas, motasefam, vagheieh?

    پاسخحذف
  26. خيلي ناراحت كننده بود.....انشاالله كه نوه هاي ياسمنو ببيني

    پاسخحذف
  27. shayad bavaret nasheh vali ba satr satr neveshteh hat zajeh zadam omidvaram gol yasaminet vasat mesl yk derakht tanomand v por bar bemoneh.pedar man ham 10 ruz digeh yk amal sakht dare nemitonam biyam iran daram az ghoseh sekteh mikonam

    پاسخحذف
  28. ناراحت نباش همه ما وقتی مردیم و رفتیم پیش خدا همه عزیزامونو میبینیم برای بچه هات پیش خدا بودن بهتر از پیش ما انسان ها بودنه.تازه باید خوشحال باشی که وضعشون بهتر شده خودتم هر موقع خدا بخواد میری پیششون فقظ کاری کن که خدا بهت افتخار کنه

    پاسخحذف
  29. با سلام
    برادر عزیز زندگی یک حساب و کتابی داره. نمی شه که آدم همه چیز رو ول کنه و بعد همه تقصیر ها رو گردن خدا بندازه. سهراب تو توی خیابون با اون وضع بی حساب و کتاب ترفیک در ایران چیکار می کرد؟ مادر سحر تو چرا مواضب دخترش نبود. به یاد بیار که خدا می گه که من سرنوشت قومی رو تقییر نمی دم مگر این که خودشون به دست خودشون تقییرش بدن. همین رو تامیم بده به خودت و خانواده ات. از دست دادن دو فرزند خیلی سخته اما اگر دنبال مقصر هستی باید در رفتار خودتون جستجو کنید. متاسفانه دو فرزند شما بر اثر حادثه رانندگی از دنیا رفته و به همه روشنه که این وضعیت اسفبار ترفیکی رو خود ملت ایران به وجود آورده. این سیستم و این رژیم رو که مسبب این همه نابسامانیه رو خودت ملت ایران حاکم بر سرنوشت خودش کرده. برادر عزیز از ماست که برماست گناه دیگری نیست!

    پاسخحذف
  30. باز هم میگم: کفر نگو عزیزم. حکمت خدا در چیزهایی نهفته که ما نمیدانیم. صبور باش برادرم.

    پاسخحذف
  31. دوست عزیز بسیار اندوهناک بود من رو در غم های عظیمت شریک بدون.
    اعتراف می کنم تو عمرم انقدر صادقانه و از بزرگی یک حادثه، گریه نکرده بودم.
    در ضمن خوشحالم که تو هم سبز هستی.

    پاسخحذف
  32. تو اگر خدا را داشتی این بلاها سرت نمی امد تو نه از اول خدا را قبول نداشتی بلکه باطنا دشمنی داشتی
    مانند ابلیس که چند هزار سال خدا را به دروغ عبادت میکرد و بعد باطنش بروز کرد و و.....
    بله خدا افریده و خلق کرده و صاحب اختیار اوست مالک ما وهمه اوست ما برای زندگی در این دنیا نیامدیم ما برای سفر اصلی اماده میشویم یکی در 6 سالگی یکی در 90 سالگی مهم اینه که همه میرن
    شیطان اگر دلیلی برای ناراحتی از خدا به ما نشان میدهد تو صد دلیلی برای شکر به او نشان بده
    حادثه تلخی بوده ولی بیا از نگاهی دیگر به ان نگاه کن دست کم دیگه کفر نکن
    این همیشه در ذهنت باشه ما در هر حال بدهکار خداییم نه خدا بدهکار ما اگر کمی فکر کنی متوجه میشوی

    پاسخحذف
  33. begoo ke vagheiyat nist. begoo ke dastan gofti. tamam modat ke inha ra khoondam gerye kardam. begoo ke rst nist.

    پاسخحذف
  34. یعنی واقعا اینا سرت اومده ؟!!!!
    مسلمون بودن (تو توهم بودن) همیشه به درد این وقتا می خوره یعنی اینکه خدا از بس دوست داره هی می خواد تو رو آزمایش کنه اگه سربلند بیرون بیایی اون دنیا بقل پیامبرا می نشوندت حوری میده و ...
    منی که یه دختر کوچولو دارم و دردتو می دونم واقعا متاثر شدم صبور باش رفیق!

    پاسخحذف
  35. اشکمون رو درآوردی...

    پاسخحذف
  36. هیچ کلمه ا یی در کتاب های لغت برای تسکین این فاجعه وجود نداره ،تنها فقط عشق و محبتی كه شما به دختر نازنینتون نثار میکنین و همینطور وقتی كه اون با هر حرکت کوچکی علاقه خود شو به شما نشون میده ،همین میتونه تسکین دهنده باشه. اما خاطرات و یاد اون ۲ تا گل ر و هم همیشه با تک تک سلول هاتون دارین .اونا همیشه با شما و در زیر پست شما ،جایی كه هیچکسی نمیتونه به اونجا راهی داشته باشه ، نزدیکتر از همه ،نزدیکتر از همه تویقالب شما هستن .اما مسعود ،دوست عزیز زندگی کن .داغون نشو .زندگی کن .شما هنوز ۳ تا بچه دارین .هنوز اونا همیشه باهات هستن نمیخوان باباشونو ببینن .زندگی کن .با هر ۳ تا بچه های گلت .شما یک خانواده ۵ نفر هستین عزیزم .امیدوارم دیگه هرگز غم نداشته باشی ،هرگز .

    پاسخحذف
  37. yasaman zende bashi ..shado javann

    پاسخحذف
  38. WoOoOoOoOoOoOoW, kheyli mardi agha. kheyli ostovaro ba ghodrat hasti. ishala hich vaght dige too zendegit narahati nabinii. kheyli daghoon shodam ino khundam. ishala khoda yasamaneto 100 sal negah dare. hagh hamishe hamrahetun bashe

    پاسخحذف
  39. khodaaa man eshtebah kardam man badbakht nistam khodaya shokret khodaaaa ashkamo baz daravordi chera har roz in chizaro be man neshon midi man ke tobe kardam

    پاسخحذف
  40. مسعود خیلی ناراحت شدم
    برای یاسمن آرزوی سلامتی می کنم

    پاسخحذف
  41. مسعود عزیز

    من به تازگی با وب لاگ شما آشنا شدم،خیلی‌ قلم زیبائی دارین

    و از این نوشتتون، به پهنای صورت اشک میریزم

    خدا همه عزیزانتون را حفظ کنه

    عزیز نازنین، مرد با همین زخمه‌های روزگار شخصیتش شکل میگیره، عمیق میشه و چیزهایی‌ رو به دست میاره که .........

    پاسخحذف
  42. نمیتونم جلوی اشکام رو بگیرم هر چند محاله بتونم درکت کنم و تنها کاری که ازم بر میاد اینه که دعاکنم سرنوشت بچه دیگه ات شادی باشه و خوشبختی . برات فرزندانی سالم و قوی آرزو میکنم. فرشته هات حتما از آسمون ناظر تو هستند و توی آرامش بسر میبرند. مسعود عزیز آرامش رو برای قلبت و همسر محترمت آرزو میکنم.دلم میخواست قدرت داشتیم گاهی زمان رو به عقب برگردونیم اما حالا که نمیتونیم لااقل میتونیم دل به آینده ای بهتر خوش کنیم . احتیاجی نمیبینم برای شادی روحشون دعا کنم که مطمئنم فرشته هاشادند اما برای تو باز دنیایی شادی آرزو میکنم. پروشات

    پاسخحذف
  43. Laanati ashke manam dar avordi. Salhast ke ba gerye biganeham! na chon khoshhaltarinam. digeh ashki namoondeh!Az vaghti az Iran omadam biroon, ashkam khoshkid. Kheili az azizanam fout shodan va man hatta natoonestam bebinameshan, baraye akharin bar. ammma nevshteye to (har az gahi baazi az neveshtehat ro mikhonam)chesham ro namnak kard; Merci. (hrezas@hotmail.com)Reza

    پاسخحذف
  44. in ajibtarin dastani bood ke shenide boodam . va hata nemidonam ke chi begam ke betone rohan komaki be to beshe ...GOD...oh...GOD

    پاسخحذف
  45. pas az modatha ashkham sarazir shod
    ghalamet khieli tavanas

    az inke mitoni dardato in ghadar salis begi, khoshal bash.

    پاسخحذف
  46. chi begam,ba ki begam,be ki?
    be khoda!!
    aya sedamo mishnave?
    modatie ke ehsas mikonam,dige khoda kheili ham bozorg va tavana nist....

    پاسخحذف
  47. بیخود نیست هیچکس نظری ننوشته..واقعا زبان آدم بند میاد..
    چی میشه گفت؟

    پاسخحذف
  48. shoke shodam! chetori tahamol mikoni

    پاسخحذف
  49. midoni chiyee ,eno ke migam bavar kon, tars adamo falaj mikone, natars be khoda tavakol ,
    khodayee ke mano to ro khalgh karde bozorgtar az en harfas,
    az chizi natars ,
    ba tarset mabareze kon,shoma namitoni jeloyee etefaghati ke az dastet khareje ro begiri
    vali mitoni ba mosbat fekr kardan hadaaghal khodet baes etefagh bad nashi

    پاسخحذف
  50. خيلی غم انگيزه برای ما ها که اين بلا ها سرمون نيومده واقعاً باور نکردنيه.
    اما بايد بيشتر حواصتون به بچه ها باشه و دعا بخونيد تا حفظ بشن از بلايا..

    پاسخحذف
  51. نکو بزمیست عالم، لیک ساقی جام غــم دارد
    خوش آن مهمان که خورد از دست او پیمانه ای کمتر

    پاسخحذف
  52. واقعاً تحت تآثیر قرار گرفتم و اشک تو چشام جمع شده بود...

    اگه فقط یه داستان بوده که باید به استعدادت تبریک بگم..
    اگرم که واقعیت بوده، از صمیم قلب برات آرزوی صبر و آینده ای سراسر شادی و سلامتی رو دارم..

    موفق باشی.

    پاسخحذف
  53. nemitunam bavar konam.....hargez....hargez!

    پاسخحذف
  54. اولین متنی که تونست منو به گریه بندازه روی اینترنت رو خوندم بسیار دردناک بود حرف های امیدوارکننده هم الان مسخره بهنظر میان .هیچی نمیگم بهتره

    پاسخحذف
  55. یه کم عجیب بود راستش
    بیشتر شبیه داستانهای غم انگیزه
    اونقدر که حتی دلم نمی خواد بهش فکر کنم
    اما شما هم بهش فکر نکنید
    منظورم به یاسمنه
    ذهن شما زندگیتون رو می چرخونه
    پس همیشه توی ذهنتون بزرگ شدن و بالیدنش رو تصور کنید
    مطمئن باشید که اگه مثبت فکر کنید مثبت پیش میاد
    امیدوارم خدا یاسمنتون رو براتون حفظ کنه

    پاسخحذف
  56. باور کن هر چیزی حکمتی داره و هیچ چیز اتفاقی نیست.
    نمی‌گم عوامل دنیایی مقصر نیستند اما باور کن خدا خوبه.
    چرا دروغ بگم ، من نمی‌تونم شما رو درک کنم چون بچه نداشتم یعنی سنم کمه کلا.

    اما شکایت از خدا رو پیش خود خدا ببر در جمع نگو.

    پاسخحذف
  57. سلام. تو را خدا مواظب باشید. اینا همش به خاطر بی احتیاطیه. حادثه هم که خطر نمی کنه که. امیدوارم زندگی خوب و سالمی با خانواده اتون داشته باشین.

    پاسخحذف
  58. طالع نحس بود این ؟

    پاسخحذف
  59. vaghan khele motasafam.khele garah kardam khoda sabrat badah.khoda b gharebe adamash rahm konah

    پاسخحذف
  60. مسعود جان
    به خاطر این دو اتفاق بد زندگیت خیلی متاثر و ناراحت شدم.از خدا برای تو،همسرت و یاسمنت سلامتی و بهروزی می خواهم. شاید در این مصیبتها حکمتی نهفته که من و تو از آن غافلیم.

    پاسخحذف
  61. in vaghei bood?
    vaghean tahamolesh momken nist
    madareshoon chekar mikone?

    asslan tasavoresh adamo divoone mikone
    chera akhe
    ?

    پاسخحذف
  62. دوست عزیز پرستیدن خدایی که تو این کارها دخالتی نداره وازش مدد طلبیدن دردی دوا نمیکنه امیدوارم این حوادث ناگوار تو رو از خرافاتی مثل عقیقه و.. نجات داده باشه به خدت ایمان داشته باش

    پاسخحذف
  63. بسیار بسیار غم انگیز بود. من به شخصه دور خدا رو خط کشیدم. دوستانی هم که میگن حکمتی بوده و از این صحبتها به نظرم فقط دارن توجیه می کنن. بگذریم. دوست عزیزم. من رو هم در غم از دست دادن عزیزانت شریک بدون. امیدوارم این حرف کمی از غصه هات رو کم کنه. منتظر خبرهای خوش ازت هستم. خیلی هم خودت رو با "خدا" درگیر نکن که به هیچ نتیجه عقلانی نخواهی رسید. به قول کامو: عقلانی ترین خدا، تصادف است. می بوسمت

    پاسخحذف
  64. ای ول! اگه خواستیم ضربه مغزی بشیم میایم سراغت داداش منو به فرزند خوندگی قبول می کنی؟
    اما دمت گرم!
    این مردم ساده انگار تراژدی پسند را خوب گذاشتی سر کار..

    پاسخحذف
  65. مسعود عزیز خیلی متاثر و ناراحت شدم .سرنوشت غمباری بود ه .شادی باشه برات

    پاسخحذف
  66. آیینه:
    شاتوت عزیز، مسعود عزیز، حالا میفهمم چرا واقعا "تلخ نوشته "هایت تلخی خاصی دارد. منکه با خواندنش نتوانستم از ریزش اشکهایم جلوگیری کنم معلوم است که وضع تو و خانمت که با این دردها روبرو بودید چگونه باید باشد. اما مسعود جان زندگی معجونی از ناکامیها و شادکامیهاست. امیدوارم از این پس با عطری که یاسمن به زندگیتان میپاشد با شادکامی زندگی کنید.

    پاسخحذف
  67. agh masoud kodavand herke ra ashegash shawd oura chenan be samino zamn mikoubad wa tamami eshghhayash ra asou migirad ta oura emtehan konad mabada bebori ke iyn donya fanist be iyn musou shak nakon ke hatman Azizanat ra dobareh wadar wdiie digar kahi did,
    wa iyn donya mahale gozar ast.

    پاسخحذف
  68. سلام من واقعا متاسفم خواهش مي كنم حرفمو بخوانيد
    ama yek mozoe hast ke bayad beheton begam in hadeseha aslan tabiee nabode chon tarikh ha mese ham bode ,nemidonam be setare shenasi eteghadi darid ya na ,elme setareshenasi ke toye INDIA hast va ba estefade az tarikh tavalod va saaat oun khososiat fard va tarikh margesho ham migan,chizi ke daram darbarash migam asan shabihe in ketaba nis ke toye bazare, man khodam khaharam in khataro toe taleesh ostad did .in vaghean yek elm hast na khorafat ,man mail ostade setare shenasi ro beheton midam toye tehran ham has behesh moshkeletono begid ke khoda nakarde vase bachaton moshkeli pish nayad (borzoug@yahoo.com) harfamo bavar konid va age mishe namayesh nadid in nazar ro
    esmeshon ham borzou ghaderi hast

    پاسخحذف
  69. خیلی متاسفم خیلی زیاد ... واقعا خداتو سرنوشتها و بازی هاش بازی و سرنوشت بسیار دردناکی برای تو نوشته .. خیلی سخته .خیلی.. فقط یک سوال ... خانم شما این وسط نقشش کو پس؟چرا کنارت نبوده هیچوقت؟ چرااینقدر تنهایی؟چرا .......؟

    پاسخحذف
  70. salam....motasefeam az in etefaghat....vali be onvane khahare kooch tar ke tazegiha pedresho az dast dade mikham ino begam ke donya meydane emtehane...sy kon hichvaght az khoda shekayati nakoni chon be nazare man khodavande mehraboon bandehasho doost dare va baraye oon ha khyr mikhad...shayd agar oon 2ta bacheye shoma zende boodan be marizi badi mobtala boodan va ya joore digeye az zendegi zajr mikeshidan....hamishe yadetoon bashe tamame karhaye khoda hekmati dare va khodavand ba hich bandeyi doshman nist....man khodam pedaramo vaghti azdast dadam ke tazeh 2 mah bood rfteh booam kharej baraye tahsil va khyli ham behesh vabasteh boodam....tanha chizi ke mano komak kard dar in doran tavakol be khoda va komake oon boode vagar na hich vaght nemitoonestam edame bedam....man ba in etefagh hata shayd bishtar be khodaye khoam nazdiktar shodam....omidvaram neaheto avaz koni va be khoda tavakol koni oon moghe iman daram ke dige negarane yasamin dokhtar koochooloot nisti chon hame chiz ro be khode khoda mispori....khosh hal misham nazareto bedoonam

    پاسخحذف
  71. مسعود جان کاری از دست ما بر نمی آد مرد این میدون خودتی و خانمت قوی باش برای دختر گلت.مهران وبلاگ باز نشسته

    پاسخحذف
  72. امیدوارم که هیچوقت , هیچوقت غم نبینید .از خداوند میخوام که دخترای گلتون رو به شما و همسرتون ببخشه و عروسشون کنید.

    پاسخحذف
  73. ستاره شناسی‌ به درد همون خدائ می‌خوره که هیچ خبری ازش نیست.

    نه دوست من، اگر شانس بیاریم دنیا همش دو روزه، یک روزش تلخ و دیگریش شیرین. ولی‌ امان از این بختی که به جانت فرو نشسته. کس دیگری بود فلکزده میشد.

    آدم که بچه دار می‌شه تازه این چیزها رو میفهمه و معنی‌ واژهٔ پیشمرگ رو کاملا درک می‌کند.

    ناراحتم برات، دوس عزیز،

    روحشان شاد

    روحشان شاد

    (abadi از بالاترین)

    پاسخحذف
  74. این را هم بگم که من خیلی‌ وقت به این نتیجه رسیدم که بیش از ۹۰% مرگ و میری که توی جاده‌ها اتفاق میافته، مستقیماً تقصیر ج.ا.

    در کدوم کشور دیگری همچینین چیزی را میبینیم؟

    زمان شاه کی از این خبرها بود؟

    به جای اینکه نگران مدیریت کشور باشن، تمام افکار کثیفشون دنبال موهای زنان است.

    (abadi از بالاترین)

    پاسخحذف
  75. سلام .من یک مادرم و احساس از دست دادن فرزند برایم بزرگترین کابوس است اما این واقعیتی است که فرزندان ,امانتهای خدا نزد ما هستند و مال ما نیستند .اگر امانتش را بگیرد خودش میداندو فکر میکنم از ما فقط صبوری برمیاید. در جایی جمله ای خواندم از جبران خلیل جبران :" شما کوچه هایی هستید که فرزندانتان از آن میگذرند" . در لطف خدا شک نکن هر چند آزمون تو خیلی سخت بوده است . از خداوند برای تو وخانواده ات تندرستی وسلامت وشادی وآرامش طلب میکنم.

    پاسخحذف
  76. مسعود عزیزم . فقطیه جمله باید بهت بگم و اونم اینه که مسیح خداوند عاشقته و ازته دل دوستت داره . امیدوارم پایان همه غمهات باشه . مخلصتم

    پاسخحذف
  77. واقعا خدا بهت صبر بده من که اشکم در اومد
    خدااااااااااااااااااااااااااااااااااا
    روحشان شاد....

    پاسخحذف
  78. vali vaghti sohrab tasadof kard to gofti t bimarestan tanha bodi pas zanet chi shod

    پاسخحذف
  79. من تصورم اين بود كه يك داستان ثخيلي را ميخوانم وبا كمك
    اين تصور توانستم داستان را تا پايان بخوانم اكنون كه نظرات را مرور كردم احساس ميكنم خيليها موضوع را جدي گرفته اند باز هم اميدوارم حقيقت نداشته باشد مگر ميشود
    چنيين مصيبتي را تحمل كرد؟

    پاسخحذف
  80. با سلام به آقا مسعود گل سر سبد بالاترین ،من قبلا هم اینجا براتون نظر گذاشتم ،فقط خواستم بدونین كه من هنوز به شما و انچه كه به شما گذشته فکر میکنم،دیدم كه نوشتین یه دختر ناز دیگه هم دارین ،امیدوارم هم خود شما و هم تمامی عزیزانتان همیشه در وهله اول سالم باشین و بعد هم همیشه دل های خوش و شادی داشته باشین ،امیدوارم مسائل مالی و شغلی هم دیگه حل شده باشه و در اون مورد هم موفق باشین. فقط مسعود عزیزم یاد و خاطرات اون عزیزان از دست رفته ر و همیشه حفظ کن اما به آینده فکر کن ،میدونم سخته، ولی خودتو داغون نکن. اگه حال روحیت خوب نباشه ، این ۲ تا گل هات کاملا متوجه میشن. وسعته این غم و دردو هیچکسی تو این دنیا غیر از خود تو و مادر بچه ها نمیتونه درک کنه .در ضمن به عنوان خواهر کوچک شما ،خواهش میکنم اصلا دیگه هیچی خصوصی كه بشه هویت شما ر و شناخت در بالاترین نگذارین .آرزوی بهترین ها رو برای شما دارم ،از طرف من دخترا و خانمتونو ببوسین .همیشه شاد باشین .همیشه

    پاسخحذف
  81. kheili mardi agha msood.man sar kar ino khoondam,chand ar boghzam terekid.khoda behet sabr bedeh:(

    پاسخحذف
  82. ... خيلي سخته دركت مي‌كنم !!!
    ... ولي مردي گفتن و استقامت ... تقديره ... نميشه كاريش كرد ...
    ... بازم خدارو شكر ... كه هنوز يه بچه داري ...
    مارو بگو كه ... به همين يه بچه بسنده كرديم ... و كلي دلمون خوشه!!!

    پاسخحذف
  83. راس میگی مسعود؟ تو یعنی اینقدر زجر کشیدی پسر؟خیلی مردی که تحمل کردی خیلی

    پاسخحذف
  84. مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید /که ز انفاس خوشش,بوی کسی می آید

    پاسخحذف
  85. وای خدای من، آقا من به پهنای صورتم اشک ریختم به درازا هم همینطور..بطور کلی ما اینیم .ما اشک می ریزیم و باور می کنیم. از سرنوشت مان هم عبرت نمی گیریم..خدا بهت صبر بده در تحمل خوش باوری این مردمان..

    پاسخحذف
  86. بقول حضرت مولانا:
    " ای رفیقان راهها را بست یار * آهوی لنگیم او شیر شکار
    جز که تسلیم و رضا کو چاره ای * در کف شیر نری خونخواره ای؟"

    پاسخحذف
  87. آقا مسعود...
    اینه که مرد شدی. همینه که قلمت آتیش میزنه. ایشالله یاسمین خانوم خوشگل همیشه سالم و سرحال باشه و با خنده هاش جای خالی دادش و آبجیشو پیش مامان و بابای خوبش پر کنه... به امید آینده

    پاسخحذف
  88. وای باورش سخته.سخت.نمیتونم .... چرا اخه؟ خدا یاسمنتو نگه داره برات.همیشه.سالم...

    پاسخحذف
  89. مسعود مشهدی
    بعد از اظهار تاسفم که به دردت نمی خوره
    یه چیزی که این وسط برای من عجیبه نوع نگارش تو در مورد همسرته...
    تو واژه مادر رو همه جا به کار میبری نه همسر
    و گذشته از اون انگار که همسرت هیچ نقشی تو زندگی تو نداره...نه یار نه همراه نه غمخوار نه شریک نه همدرد
    هیچی
    هیچ کس
    یه غریبه مثل بقیه
    شاید هم این برداشت غلط منه

    تا بعد

    پاسخحذف
  90. مسعود جان نوشته‌هات رو از وقتی که با وبلاگ‌هات آشنا شدم دنبال می‌کنم. با نوشته‌هات هم خندیدم و هم اشک ریختم. ما آدم‌ها هرکدوم‌مون داستان زندگی خودمون رو بازی می‌کنیم. آنچه بر سهراب و سحر عزیزت رفت هم داستان زندگی اونها بوده. می‌خوام بگم که ما آدم‌ها در زندگی‌مون مالک خودمون هم نیستیم چه برسه به فرزندانمون. بی‌خود نگفتند که فرزندان امانات الهی هستند. خودش می‌ده خودش هم پس می‌گیره. آنچه که مهمه به نظر من اینه که در جایگاه یک پدر کوتاهی نکردی و امانت‌دار خوبی بودی.
    شادی تو وخانواده سبزت رو از همون خدایی که بهش شکایت بردی خواستارم.

    پاسخحذف
  91. گاهی در مقابل برخی اتفاقات و سرگذشتها فقط میشه سکوت کرد . برای شما و خانواده عزیزتون ارزوی ارامش و سلامتی میکنم . امیدوارم تمام انرژی که صرف غم شما شده بصورت مضاعف برای ارتقاء روح بلند و ارامش درونیتان به وجودتان برگردد .

    پاسخحذف
  92. حالم واقعاً بده
    گریه کردم الان هم سردرد دارم
    نمیدونم چی باید بگم و اصلا نمی دونم چی میشه گفت!
    من حال شما رو نمی تونم درک کنم چون مبتلا نشدم ولی فکر کنم سخت تر از امتحان ابراهیم نبوده. در هر حال خداوند صبرتون بده
    همین!

    پاسخحذف
  93. خوب درکتون میکنم چون عزیز از دست دادم
    منتها درست برعکس شما
    تو سن کم همه پشت و پناهم رفت
    تنهامون گذاشت
    ومن سیزده ساله همه نامردیهای زمونه رو به جون و دل تحمل کردم
    اما اگه بود شاید قلب من هم این همه پرزخم نبود
    درد خودمو گفتم که بدونید تنها نیستید

    پاسخحذف
  94. خدا صبر بده بهت مرد ان شا الله خدا ازین به بعد آسانی و آرامش پیش پات قرار بده اللهی آمین

    پاسخحذف
  95. من هم مثل باقي دوستان در وسط نوشته ات گريه ام گرفت.
    هيچي نمي شه گفت.
    يا علي مدد.

    پاسخحذف
  96. ساعت 5:30 دقیقه صبحه. من بی خوابی زده به سرم و اومدم پای اینترنت. یه ایمیل دارم که لینکی به وبلاگ شماست. هنوز سه دقیقه بیشتر از خوندنش نگذشته که میبینم کیبوردم خیس خیسه.
    نمیدونم چجوری با این درد کنار اومدید. از دست دادن فرزند بزرگترین وحشت زندگی منه! خدا رو شکر میکنم که تونستید بعد از این همه درد سراپا بشید و در موردش بنویسید...بی صبرانه منتظر پستهای آتی شما هستم با تیترهایی مثل :

    من و جشن فارغ التحصیلی یاسمن
    یاسمن من در لباس عروسی...
    خدایا ممنون ...دارم پدربزرگ میشم!
    .
    .

    پاسخحذف
  97. kheili vahshatnak bood.eshala khoda hame bacheharo vase maman babashon negah dare

    پاسخحذف
  98. زیبایی مومن به شکیبایی اوست(حدیث)
    متاسفم

    پاسخحذف
  99. با عرض معذرت مي خوام اعتراف كنم اصلا نمي تونم باور كنم

    پاسخحذف
  100. آقا مسعود، برگی از درخت نمیفته جز به اذن خدا. درسته که خیلی از عوامل اتفاقات دست خود ماست ،ولی در کل اونه که سرنوشت ما رو رقم زده و اگه بهش ایمان داشته باشی، چیزهای قشنگتری بهت میده. خودش داده ، خودش هم گرفته... می دونم که تحملش خیلی سخته.ولی خوب نگاه کن ببین با گرفتن اون دو تا گل نازنین که قشنگترین چیز برای هر پدر و مادری هستن، جی رو می خواسته بهت بده. یه وقت اینطور نشه که هم اونا رو از دست بدی، هم از هدیه ی اصلی غافل بشی!!
    خدا دردای ما رو می فهمه.. بهتر از هر کس دیگه... گاهی اوقات با ما گریه می کنه، بعدش از دور نگاهمون می کنه و لبخند می زنه. شاید می گه اگه این بنده ی من می دونست چه قشنگی هایی در انتظارشه این قدر ناراحت نمی شد.
    در ضمن یادت باشه: " البلاء للولاء" آنکه در این بزم مقرب تر است، جام بلا بیشترش می دهند.
    من اصلاً قبول ندارم حرف کسایی رو که می گن اگه یه بلایی سرت میاد حتماً به خاطر دوریت از خدا بوده و ...
    خدا برای هر کاریش دلیل داره. همیشه هم ما قادر به فهمیدنش نیستیم. ولی کاری کن که این دردها و رنج هات، روحت رو شستشو بده و برای دنیای بعدی سبکش کنه تا حداقل اونجا پیش بچه های عزیزت باشی . نه اینکه ناامید بشی و دل از صاحبت ببری.
    در اصل می خواستم این کامنت رو بگذارم تا فقط یه یادآوری کوچیک بهت بکنم که خیلی هم مهمه. اونم در مورد دخترت یاسمنه.

    یاسمن کوچولو داره تو آغوش شما بزرگ میشه. تازه اول راه زندگیشه و شاید اصلاً از درد و رنج شما خبر نداشته باشه! خواهش می کنم مراقب باشید سنگینی بار این درد و رنج و ترس ها روی روح کوچولوی اون نیفته!!
    اون هم مثل همه ی هم سن و سال هاش زندگی رو می بینه. خواهش می کنم مراقب باشین ازش توقع بیش از حد نداشته باشین. بهش محبت بیش از حد نکنید. تقصیر اون نیست که خدا برادر و خواهرش رو برده پیش خودش.
    مواظب باشین که روح کوچولوی اون رو مستقل و آزاده بار بیارین.
    برای هر سه ی شما آرزوی عاقبت به خیری، لحظه های شاد و خوشبختی زیاد می کنم و دعا می کنم که هیچ جایی از زندگیتون خسته نشید و دل از خدا نبرید.
    خواهر کوچک شما
    گلناز

    پاسخحذف
  101. آقا مسعود، برگی از درخت نمیفته جز به اذن خدا. درسته که خیلی از عوامل اتفاقات دست خود ماست ،ولی در کل اونه که سرنوشت ما رو رقم زده و اگه بهش ایمان داشته باشی، چیزهای قشنگتری بهت میده. خودش داده ، خودش هم گرفته... می دونم که تحملش خیلی سخته.ولی خوب نگاه کن ببین با گرفتن اون دو تا گل نازنین که قشنگترین چیز برای هر پدر و مادری هستن، جی رو می خواسته بهت بده. یه وقت اینطور نشه که هم اونا رو از دست بدی، هم از هدیه ی اصلی غافل بشی!!
    خدا دردای ما رو می فهمه.. بهتر از هر کس دیگه... گاهی اوقات با ما گریه می کنه، بعدش از دور نگاهمون می کنه و لبخند می زنه. شاید می گه اگه این بنده ی من می دونست چه قشنگی هایی در انتظارشه این قدر ناراحت نمی شد.
    در ضمن یادت باشه: " البلاء للولاء" آنکه در این بزم مقرب تر است، جام بلا بیشترش می دهند.
    من اصلاً قبول ندارم حرف کسایی رو که می گن اگه یه بلایی سرت میاد حتماً به خاطر دوریت از خدا بوده و ...
    خدا برای هر کاریش دلیل داره. همیشه هم ما قادر به فهمیدنش نیستیم. ولی کاری کن که این دردها و رنج هات، روحت رو شستشو بده و برای دنیای بعدی سبکش کنه تا حداقل اونجا پیش بچه های عزیزت باشی . نه اینکه ناامید بشی و دل از صاحبت ببری.
    در اصل می خواستم این کامنت رو بگذارم تا فقط یه یادآوری کوچیک بهت بکنم که خیلی هم مهمه. اونم در مورد دخترت یاسمنه.

    یاسمن کوچولو داره تو آغوش شما بزرگ میشه. تازه اول راه زندگیشه و شاید اصلاً از درد و رنج شما خبر نداشته باشه! خواهش می کنم مراقب باشید سنگینی بار این درد و رنج و ترس ها روی روح کوچولوی اون نیفته!!
    اون هم مثل همه ی هم سن و سال هاش زندگی رو می بینه. خواهش می کنم مراقب باشین ازش توقع بیش از حد نداشته باشین. بهش محبت بیش از حد نکنید. تقصیر اون نیست که خدا برادر و خواهرش رو برده پیش خودش.
    مواظب باشین که روح کوچولوی اون رو مستقل و آزاده بار بیارین.
    برای هر سه ی شما آرزوی عاقبت به خیری، لحظه های شاد و خوشبختی زیاد می کنم و دعا می کنم که هیچ جایی از زندگیتون خسته نشید و دل از خدا نبرید.
    خواهر کوچک شما
    گلناز

    پاسخحذف
  102. ببین فقط من نفهمیدم زنتون تو تصادف اول مگه با بچتون نبود؟>؟؟پس چطور میگید تنها بودید؟تو داستان تصادف پپپسرتون یک دفعه زنتون غیب شد.امیدوارم که نه دروغ باشه نه راست که اگ

    پاسخحذف
  103. سلام
    خیلی ناراحت شدم آقا مسعود
    این قدر تلخ بود که میخواستم زودتر برسم به ته مطلب
    خوشحالم یه همچین جایی هست که شاید بتونید دردتون رو با بقیه قسوت کنید
    با اینکه درک همچین مصیبتی به این راحتی ها امکان پذیر نیست ولی ما رو شریک غمتون بدونید
    از این به بعد شما و دخترتون به لیست افرادی که برای سلامتیشون دعا میکنم اضافه میشه

    پاسخحذف
  104. از عشق ها و حادثه هایی گفتی که ما با شنیدنش متاثر شدیم و اشک ریختیم و شاید هم اندکی بعد فراموش کنیم اما مسعود عزیز تو این عشق ها و دردها را عینا لمس کردی , مدتها در کنارشون زندگی کردی و فراموش هم نمیکنی . پس چرا از توخرده بگیرم که اینگونه با خدا حرف نزن یا قضاوت کنم که تقصیر از کجا بوده !؟ من که با اتفاق های ساده تر خدارو مقصر میدونم و هرچی میخوام بهش میگم , نمی دونم اگه جای توبودم چه عکس العملی داشتم .

    از خدا میخوام خودش , با نیروی بیکرانش , مایه آرامش درونیت بشه و در ادامه زندگی الطافشو بهت نشون بده.آمین
    هرکه دراین بزم مقربترست / جام بلا بیشترش میدهند

    پاسخحذف
  105. خدا صبرت بده مرد، یاسمنتو برات نگه داره زیر سایه مولا

    پاسخحذف
  106. بعضی وقتها فقط یک دقیقه سکوت می تونم بکنم!
    چی می تونم بگم من که بچه شما به حساب میام!

    پاسخحذف
  107. با سلام دوست عزیز تلخترین تلخ نوشته ای بود که در عمرم در اینترنت خوانده ام خدا یاسمن را برات نگه داره و امیدوارم عروسی یاسمن را هم ببینی و با او شاد باشی.عزت زیاد

    پاسخحذف
  108. Masood jan, omidvaram dokhtar kocholoot ro khoda barat negah dare va aroosisho bebini. mamolan in zendegi dardo ghamo badbakhtish bishtar az roozaye khoshesh hast. agar 1 rooze khosh ham darim, bayad kheyli khoshhal bashim chon maloom nist ta key khosh mimoneh. Zendeo salamt bashi Hamid

    پاسخحذف
  109. از خدا می خوام یاسمن عزیزتونو براتون نگه داره و گل های زیبای دیگه ای هم به شما و خانومتون عطا کنه .هیچ کار خدا بی حکمت نیست .خدا گاهی به کسانی که خیلی دوسشون داره غم های عجیبی می ده. بخونین سرگذشت ایوب رو، پس موفق باشید و همچنان در آغوش عشق خدا. برای اون کسانی هم که کامنت گذاشتن که چرا کفر گفتی پس تو بی خدا هستی و لیاقتشونو نداشتی و از این حرفا ،فقط باید بگم براتون متاسفم. خدا خودش خوب می دونه که کی رو دوست داره و کی رو نداره. چقدر ساده لوحانه زندگی می کنند بعضی ها.

    پاسخحذف
  110. سلام اقا مسعود تسلیت میگم ولی واقعا دلم نمیاد تسلیت بگم.خیلی متاسفم.فقط آرزوی سلامتی برای شما و خانوادتون دارم.
    کمابیش درکتون می کنم چون من هم خاله جوون و دایی 7 سالمو از دست دادم
    و از کلمه اولی که نوشتین گریه کردم تا همین الان که دارم براتون می نویسم دارم اشک میریزم

    پاسخحذف
  111. دوست عزيز رو سر بچت کلاه ايمينی بذار تا در امان باشه

    پاسخحذف
  112. حتی نمی تونم چیزی بنویسم...
    فقط از همون خدا می خوام که زیبایی های دنیا رو بهت ارزونی کنه.

    بیشتر از این نمی تونم بگم. همین خودش یه چیزیه که می مونه ته دلم واسه همیشه (چون نمی تونم چیزی بگم!)

    پاسخحذف
  113. mikham begam yasamanet hanuz baba mikhad
    hameye omidesh babashe..
    kenaresh bash va bekhatere yasamanet zendegi kon o zendegi bebakhsh
    doa mikonam hich vaght dige ghame az dast dadane azizanet ro nabini

    پاسخحذف
  114. واقعا متاسفم
    نمی دونم جی میشه که گاهی خدا واسه بنده هاش اینجوری میخواد!!فقط میدونم خیلی دردناکه...

    پاسخحذف
  115. حتی نمی تونستم تا آخر بخونمش
    خودم رو حتی نمیتونستم جای شما بگذارم
    و نمیدونم خانومت چی کشیده
    روزهای شاد رو براتون با یاسمین آرزو دارم
    روزهای خیلی خیلی شاد

    پاسخحذف
  116. متاسفم...
    واقعا تلخ بود...

    پاسخحذف
  117. هی
    یره ماره قابل نمدنستی ایهمه مدت دم نزدی ازش
    بابا دم توره گرم
    خیلی سگتوم دداش

    پاسخحذف
  118. بهاره ایروانی۱ بهمن ۱۳۸۸ ساعت ۳:۴۳

    بهاره ایروانی:
    سلام.خیلی تلـــــــــــــــخ بود خیلی...
    ولی سعی کن تو حال زندگی کنی میدونم که نمشه ولی سعی کن.
    فکر بدم نکن ایشاالله که خدا یاسمن و برات نگه داره.
    اینا امتحانای زمونه بوده
    صبـــــــــــور باش...

    پاسخحذف
  119. مسعود عزیز سلام
    مطمینم تو وجودت چیزایه با ارزشی داری که خدا ان طوری محکت زده
    امیدوارم عطر گل یاست همیشه به مشامن برسه
    یاسمنتو از طرف من ببوس

    پاسخحذف
  120. سلام سلامی به بزرگی روح شمابه وسعت سختی امتحانات خدا.نمیدونم چی بگم نمیدونم چی بنویسم.حتی تصورش و خوابش برام سخته.فکر اینکه یه روز یه بزرگی بهم گفت اتفاقات توی زندگی یا به خاطر کارهای گذشته خودمونه یا واقعا امتحان.ولی اینو میدونم خدا کاراش بی حکمت نیست.ماباید درکش کنیم....درهرحال خوشابه حال شما که فرزندانتون که هنوز به بلوغ نرسیده بودند و خدا عاشقش بود و هست میخوان دست پدرشونو بگیرند واونو باخودشون به بهترین جای بهشت ببرند.

    پاسخحذف
  121. نمی تونم درکت کنم ولی این را با تمام وجودم درک می کنم که خدا بزرگ و مهربونه و تنها کسی است که از اون نامردی ندیدم هرگز

    پاسخحذف
  122. فقط میتونم بگم خیلی متاسفم

    پاسخحذف
  123. خیلی خیلی ناراحت شدم.تنها چیزی که میتونم بگم اینه که خیلی متاسفم.مواظب یاسمن باش

    پاسخحذف
  124. خيلي اشكم را در آوردي! اينا همه اش اتفاق بودند... قرار نيست كه تكرار بشن...بر خلاف بعضي دوستان معتقدم كه خدا هيچ وقت داستاني ننوشته و هيچ جور اعتقادي هم به اون اين اتفاقات رو كم يا زياد نمي كنه...اما همه مي گن "داغ فرزند نبيني" حتما خيلي سخته... اميدوارم كه هر دوي شما (خودت و خانمت) صبر داشته باشين و شاهد بزرگ شدن ياسمن گلتون باشين.
    كامنتم رو دارم خيلي دير مي گذارم چون من همچنان تو اون وبلاگ قبليت منتطر بودم آپ كني! نمي دونستم كه فيلتر شده و زدي يه كانال ديگه!

    پاسخحذف

( مُو اَصَن تِوقُعی نِداشتُم که...! جنگ که تِموم رَفت موُیَم بَرگشتُم...! حالا بره مُو زوره که باتوم بُخُورُم... که بزنَن تو گوشُم...! اویَم کی...؟ چارتا بچه جنگ نِدیده...! سَهم ما هَمیه...؟ دَستِ شما درد نِکُنه...! )

Powered By Blogger